بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1697


مرد نگاه کرده بود به زن، دستهای زن را گرفته بود توی دستهایش، آرام سرش را گذاشته بود کنار سر زن، موهایش را بو کرده بود، موهای سفید و خاکستری زن را نفس کشیده بود، سالهای گذشته از توی ذهنش عبور کرد، یادش آمد اولین بار زن را توی کتابخانه دیده بود، یادش آمد زن یک کت و دامن سبز تیره پوشیده بود، یادش آمد به زن نگاه کرده بود و زن که سرش را بالا آورده بود و با مرد چشم در چشم شده بود لبخند ریزی هم زده بود، همه‌ی ان گذشته یادش آمد، تمام این چهل سال یادش آمد، حالا زن خوابیده بود، مرد نگاه کرده بود به مونیتور کنار زن، همانجا که ضربان قلب زن آرام میزد. دست کشید روی پیشانی زن، کف دستها را کشید روی موهای زن، پیشانی زن را بوسید.



نظرات 1 + ارسال نظر
الما جمعه 11 مهر 1399 ساعت 00:31

ممنون به خاطر حس خوب...
دو روزیه که میخونمتون از آخر به اول.. بیشترشون پر از حس خوبن.. مطمئنا هنوز تموم نکردم و کاش تموم نشن..مزه مزه کردنشون حس خوب بیشتری داره

سلام
ممنون که میخونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد