بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

320 - آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند - حامد حبیبی


آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند


حامد حبیبی


انتشارات ققنوس


118 صفحه


چاپ سوم / 1390 / 2500 تومان




مجموعه داستان کوتاه "آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند" دومین اثر حامد حبیبی نویسنده جوانی است که پس از کتاب "ماه و مس" توسط انتشارات ققنوس در118 صفحه به چاپ رسیده است.


کتاب شامل 9 داستان است که به نوعی سعی دارد تصویرگر وهم و ترسی باشدکه همه ما با آن درگیریم و در این کتاب نویسنده می خواهد آنرا از گوشه ذهنمان دوباره به صحنه زندگی روزمره مان بازگرداند 


داستان ها ریتم کندی دارند و به غیر داستان "شب در ساتن سفید" الباقی داستانها خواننده را درگیر موضوع داستان نمی کنند. حبیبی سعی کرده با ایجاد فضای گنگ و تا حدودی همراه وهم خواننده را مقابل تخیلات ذهنی خود قرار دهد که تا حدودی همانطور که اشاره شد در داستان  "شب در ساتن سفید" موفق بوده.


داستان های ابتدائئ کتاب خیلی امیدوار کننده نیستند اما چند داستان آخری بالاخص " شب در ساتن سفید" و "آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند" قوت بیشتری دارند.


داستان های این کتاب شامل داستان های زیر است :


1 – فیدل


این داستان از همان ابتدا دچار سردرگمی شدیدی است. از همان خط اول با تعداد زیادی اسم همراه هستیم که خوانننده را دچار گیجی می کند به نوعی که اگر کسی کتاب خوان حرفه ای نباشد از خریدن کتاب پشیمان خواهد شد. داستان چند زوج که از مجلس ختم یکی از آشنایانشان در شمال بر می گردند و بر سر چگونگی فوت سوسن بینشان مجادله در می گیرد. شخصیت محوری این داستان منیر است که نسبت به بقیه احساسی تر است هرچند منیر هم در داستان دیالوگهایی دارد که با شخصیت داستانی اش جور در نمی آید.


2- شوخی


این داستان کم جان ترین داستان این مجموعه است که به نظر می رسد حبیبی فقط برای قطورتر کردن کتابش به مجموعه اضافه کرد. داستان سه کارمند که به نظر در اداره ای دولتی کار می کنند و مانند همه کارمندان پای به سن گذاشته به نوعی به دنبال در رفتن و تعطیل کردن کارند هرچند در پایان داستان متوجه می شویم یکی از آنها اختلالات ذهنی هم داشته است.


3 – شب نا تمام


داستان مردی که معلو م نیست چگونه با مرد دیگری بوسیله مرد دیگری آشنا می شود و به شکار شبانه می روند و ...


من هم نفهمیدم آخرش به کجا رسید از خود حبیبی باید پرسید.


4- قمر گمنام نپتون


از این داستان به بعد احساس خواهید کرد کتاب ارزش خواندن دارد. داستان مردی که محکوم به اعدام شده و در یک هفته ای که تا مرگ فرصت دارد در خیال خود به گشت و گذار در خاطراتش می پردازد.


5- هتل


داستان خانواده ای که از ترس زلزله وارد هتلی می شوند  و مرد درگیر خاطراتش و توهمات ذهنی اش می شود


6- اشکاف


داستان مرد مجردی که در یک ساختمان به همراه همسایگانی زندگی می کند که هرکدام توهمات و مشکلات خاص خودشان را دارند . ایراد بزرگ این داستان این است که شخصیت "کمالی" به یکباره از وسط داستان ناپدید می شود . جایی که کمالی برای گرفتن گربه ای که به ظاهر در کمد زیر سقف منزل"هاتف " زندگی می کند وارد کمد می شود و از اینجا به بعد شاهد صحبت های بین قهرمان داستان(حبیبی) و آقا و خانم هاتف هستیم و آقای"کمالی" کلن نیست و نابود شده است. داستان گیرایی نیست.


7- شب در ساتن سفید


بهترین داستان این کتاب همین داستان "شب در ساتن سفید " است که روایت داستان زن و شوهری است که به دنبال آگهی یک منزل ارزان قیمت در شما شهر وارد آنجا شده وبا صاحبخانه وارد بحث می شوند. داستان از جایی کشدار می شود که فروشنده یک صفحه قدیمی را روی گرامافون گذاشته و می گوید : "پدرم عاشقش بود ، می گفت صدای واقعی اینجاست"


خانه ارزان بی حکمت هم نیست صاحبخانه خانه را به شرط اینکه پدر پیرش کماکان در آن زندگی کند به آنها می دهد. ارزانی خانه بالاخره بر تردید های زن و مرد چیره می شود آنها همراه با ترسِ در کنار پیرمردی مرموز بودن، خانه را می خرند.


این داستان به صورت کاملاً قابل قبول وهم و ترسی را در دل خواننده ایجاد می کند.صدای جیر جیر کردن چوب های خانه و یا اینکه شک و دودلی مرد برای قفل کردن اتاق خواب و .. همه به خوبی توانسته اند داستانی باور پذیر به وجود آورند.


8- اکازیون


داستان پیرمرد و پیرزنی است که بر حسب اتفاق به دنبال یک آگهی تعویض خانه با یک خودرو به بیرون شهر میروند و متوجه می شوند همراه خانه یک سد و آب بند نیز هست که باید به گو نه ای آنرا کنترل نمایند که سطح آب از حد مشخصی بالاتر نیاید. در کنار این سد دهکده ای هست که هیچ جنبنده ای نه به آنجا میرود نه از آنجا می آید.


داستان نسبتاً خوبی است هرچند باز خواننده گنگ و سردرگم در پایان داستان به حال خود رها می شود.


9- آنجا که پنچر گیری ها تمام می شوند


آخرین داستان کتاب که نام کتاب نیز برگرفته از آن است روایتگر کارمندی است که مثل همیشه و همه روزه روز خود را با یک کار روتین آغاز می نماید ودر بین آگهی های روزنامه چشمش به آگهی آپارتمانی می افتد که شباهت زیادی به آپارتمان او دارد تا به خود بیاید و بفهمد که جریان از چه قرار است تلفن زنگ می خورد و کسی پشت خط درباره آگهی فروش آپارتمان می پرسد. کسی برای منزل و ماشین و لوازم منزل او آگهی فروش داده. داستان کمی هم همراه تعلیق است هرچند باز حبیبی همه را در انتهای داستان به خدا سپرده و به دنبال کار و زندگی خود رقته است.


 


بریده هایی از کتاب :


علی گفت : یه نفر که شنا بلده، خودش هم بخواد غرق نمی شه.


محمود گفت : کی گفته ...


مینا زمزمه کرد : "این آخری ها چقدر پوستش خراب شده بود." بعد انگار چیزی یادش آمده باشد ، گفت : راستی سگشو کسی دیده؟ اسمش چی بود؟


محمود گفت : فیدل.


کسی ندیده بود.مینا گفت : " یادته گفت : اگه از اول می دونستم سگ چه جور حیوونیه اصلن شوهر نمی کردم"


 


 


مصداقی ،با سه سال و چهار ماه سابقه، صبح اولین روز کاری گفته بود:


"خدارا شکر!شنبه شد، کمر هفته شکست."


 




اگر یک ساعت از عمرت باقی باشد و آن را بخواهی با زنی بگذرانی برای پنجاه و نه دقیقه ات دنبال سرگرمی دیگری باش.


 




" می فهمم ... زن ها به بسته بندی بیشت تر اهمیت می دهند تا به داخل بسته. "  ته سیگار را عمودی در زیرسیگاری گذاشت تا دود کند و ادامه داد " ... و تا به اهدا کننده بسته "


 




از کنار خانم کمالی رد می شوم.تصویرم از میان دستانش سر می خورد و می گذرد. دارد آینه ای را با احتیاط از پله ها پائین می آورد. یقه ام را صاف می کنم.


 




صاحبِ خانه چند گام بلند رو به زن برداشت و گفت " واقعاً که هیچ چیز برای زنِ خانه آرامش بخش تر از کمد دیواری نیست." زن همانطور که از کمد دیواری چشم بر نمی داشت گفت"آخ آره."


 




مرد گفت : " بچه که بودم شب هایی که خیلی می ترسیدم توی شبکه های تلوزیون دنبال برنامه زنده می گشتم. یک جورهایی بهم قوت قلب می داد، این که در آن لحظه ..."


زن قاشق را روی بشقاب گذاشت" حالا چرا این یادت آمد؟" خیره به مرد نگاه کرد.


مرد چنگالش را آرام پائین آورد : "هیچی، همین جوری گفتم."


 




خورشید وسط آسمان بود که نفس را در سینه حبس کرد و در حالی که چاقویی را پشتش گرفته بود و در دست های عرق کرده اش می فشرد، وارد سالن شد که آن قدر نور درونش ریخته بود که حتی اجتماع اجنه را هم از رسمیت می انداخت.


 




اصلاً آدم از یک سنی به بعد بهتر است چیزی نبیند چون دیگر کاری نمی شود کرد، یعنی فکر نکنم به هیچ وجه بد باشد از یک جا به بعد چمدانت را با دو جلد کتاب تاریخی عوض کنی.


 




فردای آن شب ، نیم ساعت از ظهر گذشته ، وقتی از دفتر اسناد رسمی شماره 268 بیرون آمد در وجود هفتاد و دو کیلویی اش احساس سبکی عجیبی می کرد.پیاده به سمتی به راه افتاد .آن قدر سبک شده بود که می توانست پیاده تا آنجا برود که پنچرگیری ها تمام می شوند و بر اسم شهر، روی تابلوی مستطیلی خط قرمز کشیده اند.


 


ای لیا