بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1304 - گورچین - شهره احدیت


گورچین

شهره احدیت

ناشر: نگاه

تعداد صفحه: 184

نوبت چاپ: اول 1393

قیمت:9500 تومان

  


داستان درباره زن و مردی به اسم مهری و صفاست که بدلیل مشکلی که صفا دارد بچه دار نمیشوند و برای درمان راهی کشور آلمان میشوند و در انجا ماجراهائی بریاشان رخ میدهد. البته داستان زمانی شروع میشود که آنها یک دختر بیست ساله به اسم مارال دارند و ...

کلیت و انسجام داستان قابل قبول است ولی بدلیل سبک روائی داستان که هر فصلش از زبان یکی از قهرمانان داستان ( صفا و مهری) است در ابتدا خواننده را دچار سردرگمی میکند ولی در نهایت از صفحات چهل پنجاه به بعد خواننده ریتم داستان را پیدا میکند. یک اشکال دیگر کتاب تعداد زیادی اسامی آدمهاست که نگاه داشتن این اسامی و ارتباطشان توی ذهن برای دنبال کردن داستان گاهی سخت میشود. 


نمره کتاب از نظر من : 3.75 از 5


 

بریده هایی از کتاب :


همه ما وقتی از مرگ کسی خرد و خمیر میشویم، میگوئیم نمیتوانم باور کنم، در حالیکه خوب باور کرده ایم. اگر باور نکنیم که به هم نمیریزیم.

 


هیچ موجودی مثل ما زنها به همه چیز عادت نمیکند. به چسمهای پیراهن زرده، به چاقی شکمش، به بودن و نبودنش. حتی اگر از چیزی متنفر باشیم به بودشن عادت میکنیم. اسمش را هم میگذاریم فداکاری برای حفظ زندگی. زندگی که فقط ماکتش مانده. حفظش مکنیم تا خودمان از وسط نصف نشویم. نصفی برای خودمان شکل خودمان و نصف دیگر جوری که خواسته اند باشیم.

 


وقتی میشود با یک دروغ ساده خیال همه را راحت کرد که از فکر عذاب جهنم بیایند بیرون چرا راست بگویم؟ یعنی واقعن مینا فکر کرده من رفته ام با یک مرد دیگر خوابیده ام؟



زنها میتوانند. انگار چیزی توی خونشان است. بچه باشد؛ مال هرکی که بود، بود. وقتی بغلش میگیرند یا گه اش را میشورند، دیگر بند میشود به دلشان.



اینکه تو یکبار کسی را دوست داشته باشی و مجبور شوی به خاطر انتخابت تا اخر عمر با همه چیز او بسازی که نمیشود زدگی.



پدرم گفت خریت نکن بچه. برای زنا عشق یعنی ازدواج. ولی ازدواج عشق رو میکشه. اصلن تو از کی عشق رو یاد گرفتی؟ لیلی و مجنون؟ رومئو و ژولیت؟ بچه اونا عاشق موندن چون به هم نرسیدن.



عاشق که شدیم همه چیزهای خوب را برایش میسازیم. بعد که زندگیمان یکی شد؛ زیبائی های عشقمان یادمان میرود. همه دروغ هائی که برای خر کردن خودت ساخته ای؛ بعد چند سال، اصلن چند روز، وقتی طرف قاشقش را زد تو بشقای خورشت و آب دهنش چکید تو غذات عقت میگیرد از کسی که تا قبل از ازدواج بزاقش را دوست داشتی. از همین جا گند زده میشود به زندگی، از کاسه دستشوئی پر از ریشهای ریزریز، از صدای اخ و تف صبحگاهی از همین چیزهای که تا عاشقیم نمیبینیم.