بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

271 - یازده دقیقه - Eleven Minutes پائلو کوئیلو


یازده دقیقه - Eleven Minutes


پائلو کوئیلو


مترجم : کیومرث پارسای


انتشارات نی نگار


303 صفحه


( کتاب تجدید چاپ نمی‌شود و نایاب است)


 



کتاب یازده دقیقه داستان دختر معصومی است به نام ماریا که در یکی از شهرهای کوچک برزیل زندگی می کند و دوست دارد عاشق شود. ابتدا عاشق پسر هم کلاسی خود می شود که از او مداد می خواهد ولی بدلیل کم محلی او را از دست می دهد. به مرور که بزرگتر می شود مفهوم عشق در نظر او تغییر می کند به نوعی که در نهایت در سن هفده سالگی باکرگی خود را ازدست می دهد و پس از آن مانند یک زن با تجربه سعی می کند مردان را به سمت خود جلب کند به طوریکه در جایی از کتاب می گوید :


" هر روز که می گذرد من بیشتر متوجه می شوم مردها چقدر موجودات ضعیفی هستند چه قدر بی ثبات،نا امن و غافلگیر کننده هستند ... چند تا از پدران دوستانم به من پیشنهاد عشق بازی داده اند اما من همیشه در خواست آنها را رد می کنم.اوایل از رفتارشان شوکه می شدم ، اما حالا فکر می کنم همه مردها اینگونه هستند."


 ماریا پس از دوران مدرسه در مغازه یک پارچه فروش مشغول کار می شود که در نهایت صاحب مغازه عاشق او شده و تصمیم می گیرد با او ازدواج کند هرچند ماریا تصمیم دارد به مدت یک هفته به ریو دوژانیرو برای تفریح برود و پارچه فروش تصمیم می گیرد که پس از بازگشت از ریو از ماریا خواستگاری کند.


ماریا که برای اولین بار عازم سفر شده پس از 48 ساعت خسته کننده بدون اینکه استراحتی کند به سمت دریا می رود و بیکینی ای که از نظر دربان و مسول حراست هتل خیلی قدیمی و از مد خارج است و کسی را به سمت خود جلب نخواهد کرد، به سمت اقیانوس میرود تا برای اولین بار پای در آب دریا بگذارد :


"هیچ کس توجه نمی کرد که این اولین تماس ماریا با اقیانوس بود،با جریان آب ها،موج های خروشان و در آن طرف اقیانوس اطلس با ساحل آفریقا و شیرهایش" 


و در نهایت مردی سوئیسی که صاحب کاباره ای در ژنو است از او خوشش می آید و تصمیم می گیرد که او را برای کار به سوئیس ببرد . ماریا خوشحال و شاد از اینکه پای در راه خوشبختی نهاده با او همراه می شود اما پس از رسیدن به ژنو می فهمد کار سخت تر از این حرفهاست . باید هر روز هفته برقصد. سعی می کند با این موشوع کنار بیاید. کتاب بخواند.زبان فرانسه یاد می گیرد و درنهایت با شکایتی که از مرد سوئیسی انجام می دهد غرامتی گرفته و تصمیم می گیرد به یک مدل تبدیل شود اما دست تقدیر او را در راه فاحشگی قرار می دهد.


کتاب یازده دقیقه یکی از متفاوت ترین کتاب های کوئیلو است که به نوعب می خواهد بین عشق بازی و عرفان را جمع کند. داستان کتاب روان است به خصوص مطلع کتاب که با هنرمندی تمام آعاز شده است.


شما داستان فاحشه ای را می خوانید که برای بدست آوردن نان و شهرت ترک یار و دیار خود می کند و کار خود را در فاحشه خانه ای به پایان می رساند. اما این پایان خود آغاز داستان دیگری است برای او.


اما خود پائولو کوئلیو هم از موضوع جدید کتاب خود اندکی اضطراب دارد.به طوری که در قسمت تقدیمات کتاب خود می نویسد:


"من واقعا می ترسیدم زیرا رمان تازه من یازده دقیقه به موضوعی می پردازد که خشن ، سخت و شوک آور است."


 


بریده ها یی از کتاب :


 یکی بود یکی نبود یک فاحشه ای بود به نام ماریا …نه یه لحظه صبر کنید «یکی بود یکی نبود»جمله ای است که همه داستان های خوب بچه ها با آن شروع می شود و «فاحشه»  کلمه ای است برای بزرگسالان. من چه طور می توانم کتابم را با چنین تناقض آشکاری آغاز کنم؟  اما از آنجایی که ما در هر لحظه از زندگیمان یک پا در افسانه های زیبا می گذاریم و یک پا در جهنم . بگذارید داستان را همین طور شروع کنم.


یکی بود یکی نبود، یک فاحشه ای بود به نام ماریا .


 


 


....احساس وظیفه می کنم. خود را مسئول می دانم در مورد موضوعی اظهار نظر کنم که مرا نگران می کند، نه آنچه که همه شما دوست دارید اظهار شود. بعضی از کتابها موجب می شوند که در رویا مستغرق شویم و برخی ، واقعیات را در نظرمان می آورند؛ ولی هیچ کتابی پیدا نمی کنید که شامل مهمترین موضوع برای نویسنده آن نباشد: " شرافت و احساس مسئولیت در قبال آنچه می نویسد".    بخشی از مقدمه کتاب


 




اگر چه هدف من این است که عشق را بفهمم و اگر چه برای من فکر کردن در مورد آدمهایی که قلبم را به آنها داده ام زجرآور است، اما متوجه شده ام آنها که قلب مرا لمس کرده اند از برانگیختن جسم من عاجز بوده اند و آنها که جسم مرا بر انگیختند از لمس قلب من عاجز بودند


 




همه چیز وقتی مست هستی آسان تر به نظر می رسد، به خصوص اگر بین غریبه ها باشی.


 




اگر قرار است من به چیزی وفادار باشم اول از همه باید نسبت به خودم وفادار باشم.


 




رویاها تا لحظه ای لذت بخش هستند که به مرحله عمل نرسند.


 




ملسون بیشتر نگران اغوا کردن توریست  آلمانی بود که بدون هیچ بالاپوشی کنار ساحل آفتاب می گرفت و فکر می کرد که برزیل آزادترین کشور دنیاست(او دقت نکرده بود که در ساحل او تنها زنی ست که سینه هایش را نپوشانده است و همه به سختی به او نگاه می کردند) خیلی سخت بود که ماریا بتواند توجه ملسون رت جلب کند.


 




هیچ کس نمی داند زندگی برای ما چه ذخیره کرده ، خیلی خوب است که همیشه بدانیم در خروج فوری کجاست.


 




عشق بدون شک یکی از آن چیزهایی بود که می توانست تمام زندگی یک انسان را تغییر دهد.اما روی دیگر سکه هم بود، چیز دیگری که می توانست تمام راه و هدف یک انسان را تغییر دهد، نا امیدی.


 




مردم جوری حرف می زنند که انگار همه چیز را می دانند، اکا اگر جرات کنی که یک سوال بپرسی آنها هیچ چیز نمی دانند.


 




من کشف کردم که چرا یک مرد به خاطر زن ها پول می پردازد: او می خواهد شاد باشد.


 




درد را دیروز فهمیدی و متوجه شدی که به لذت ختم می‌شود.امروز هم آن را تجربه کردی و به آرامش رسیدی. به‌همین دلیل توصیه می‌کنم عادت به‌چنین چیزی نکنی، چون عادت به زیستن با آن، راحت است و نوعی داروی قوی به‌حساب می‌آید. در طول زندگی با ما همراه می‌شود. در رنج مخفی است و در خطاهایی که عشق را در آن به‌خاطر شکست رویاهایمان مقصر می‌دانیم، وجود دارد. اگر درد چهره واقعی خود را نشان بدهد، همه را می‌ترساند، ولی زمانی که لباس قربانی را بر تن دارد، اغواگر است.. یا ترسو.. هرچه انسان بکوشد آن را طرد کند، ولی بازهم راهی برای بودن و عشق ورزیدن با آن می‌یابد و کاری می‌کند که بخشی از زندگی به‌حساب آید.


 




او یک مرد است، یک هنرمند. باید بفهمد که بزرگترین هدف بشر، درک عشق به‌صورت کامل است. باید بفهمد که عشق درون دیگران نیست، بلکه درون خود ماست. ما آن احساس را بیدار می‌کنیم، ولی برای این‌که بیدار شود، به دیگران نیاز داریم. دنیا تنها زمانی برای ما معنا دارد که بتوانیم کسی را برای شرکت دادن در هیجاناتمان بیابیم.


 


 


از دفتر خاطرات یک زن بدکاره:


 برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس می‌گیرم. در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس‌ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره‌ی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را، کل این مدت می‌شود یازده دقیقه رابطه‌ی جنسی.

یازده دقیقه. دنیا دور چیزی می‌گردد که فقط یازده دقیقه طول می‌کشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز 24 ساعته (با این فرض که همه‌ی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج می‌کنند،‌ خانواده تشکیل می‌دهند، گریه‌ی بچه‌ها را تحمل می‌کنند، مدام توضیح می‌دهند که چرا دیر آمده‌اند خانه، به صد تا زن دیگر نگاه می‌کنند با این آرزو که با آن‌ها چرخی دور دریاچه‌ی ژنو بزنند، برای خودشان لباس‌های گران می‌خرند و برای زن‌هایشان لباس‌های گران‌تر، به فاحشه‌ها پول می‌دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی‌شان بکنند و نمی‌دانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه، صنعت عظیم لوازم‌آرایش، رژیم‌های غذایی، باشگاه‌های ورزشی، پورنوگرافی، قدرت را می‌گرداند. و وقتی مردها دور هم جمع می‌شوند، ‌برخلاف تصور زن‌ها، اصلاً راجع به زن‌ها حرف نمی‌زنند. از کار و پول و ورزش حرف می‌زنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد ...


  


ای لیا / تیر 91