بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

452 - مرگ سوژه!


زن دست می اندازد به گوشه چشم مرد و پایش را میگذارد روی بینی مرد، می پرد روی میز، آرام پایش را میگذارد روی صندلی،سارافون گل دار کوتاهش را تکانی میدهد و می نشیند روی صندلی روبروی مرد. سیگار را از دست مرد میگیرد و پکی میزند و فوت میکند به سمت شانه راستش و میگوید : "من اینطوری نمیتونم ادامه بدم، این شخصیتی که واسه من ساختی رو دوست ندارم!"


دوباره پک میگیرد از سیگار. مرد کمی نگاه میکند و دست می برد داخل کشو و بعد بیرون میکشد ... بنگ!


مرد دست میگرداند و زیر بغل های زن را میگیرد و میکشد به سمت دری در گوشه اتاق، زن را میاندازد داخل اتاق، روی بقبه جسدها!


برمیگردد و کاغذهارا مچاله میکند. پرت میکند توی سطل. به سطح سفید کاغذ زیر دستش نگاه میکند. سربالا می آورد. به در گوشه اتاق خیره میشود.



+ داستانک



451


مردها کلن خواب نمیبینند! 


آنقدر که زندگی فرصتشان نمیدهد ...



ای لیا



450 - عاشقی در گفتار و عمل!


عاشقی، در نوشتار و گفتار یک چیز است، در عمل چیز دیگری.

گاه طعم یک بوسه در واقعیت اثرش بیشتر از هزاران هم آغوشی و هم خوابگی در نوشتار و گفتار است.



+ از میان همینطوری های روزانه



449


نگاهش نمیکنم، ایستاده است کنار دستگاه اِی تی ام، من هم توی صف منتظر، تا پولی را منتقل کنم. عادت به نگاه کردن ندارم، تا زمانی که مخاطب کسی نباشم یا کسی را مخاطب نکرده باشم نگاه نمیکنم. حین رانندگی هم همین عادت را دارم، سرک نمیکشم توی ماشین ها. توی خیابان هم پیاده باشم اغلب اوقات نگاه نمیکنم، مگر اینکه حس کنم طرف مقابل از یک لبخند ناگهانی توی خیابان دل زده و منزجر نشود که آنهم تا بحال دو سه باری بیشتر رخ نداده. زن، از آن قیافه هائیست که عده ای توی خیابان با چشم زنده زنده می خورندشان، تا شده نگاهشان میکنند، لابد خود زن هم دوست دارد! 

چندباری جابجا میشود، از سمت راست می آید سمت چپ می ایستد. نوبت من میشود، کارم را انجام میدهم، برمیگردم که بروم صدا میکند :" آقا فندک دارید؟" برنمیگردم و در همان حال رفتن می گویم :"نه!"



+ از میان همینطوری های روزانه



448


شاعر دولول را گذاشت زیر چانه، 


ماشه را چکاند، 


زن پخش شد روی سقف خانه!




ای لیا



447 - دوست کیست


دوست کیست؟


شخص عجیبی نیست، با دیدنش حالت خوب میشود، حتی اگر سالها ندیده باشی اش، با خنده اش، دلت میخندد حتی اگر فقط خنده اش را از پس عکس دیده باشی. دوستی با هزاران سال معاشرت ممکن است رخ ندهد و گاهی فقط با یک رودرروئی و مرور خاطرات خودش را تحمیل میکند.


قرار نیست کار خاصی کرده باشد، میتواند در همین فضای مجازی باشد و حالت را خوب کند. دوستی یعنی احساست خوب شود وقتی احساس کنی هنوز احساسش در رگ های زمان جاریست.


باشیم که بودنمان برای برخی همین حس را دارد، حس "دوست" بودن.



+ از میان همیطنوری های روزانه



446


آدمی ست دیگر


میشود باران


می بارد


دلی را شاد میکند


و گاه 


چشمی را فرو می برد در اندوه!



ای لیا



445


همه مان یک جوریم

تفاوت در اولویت هامان است ...



+ از میان همینطوری های روزانه



444 - در راه مانده


شب مانده بودیم در جاده، برف سنگین بود. صبح که بیدار شدیم، جاده رفته بود، برف را هم با خود برده بود!



+ داستانک



443


تا بخودت بیائی


آدمهای دور و برت میشوند عکس


میروند کنج طاقچه


منتظر تو


که بشوی عکس


بیائی بنشینی کنارشان!



ای لیا



442


مباحثه ی کلامی(تئوریک/دیالکتیک) :

+ تو خیلی خری؟

- چی فکر کردی من از تو هم خرترم!


مباحثه رفتاری (عملی) :

+ شترق!

- شترررررررررررررررررق!


نتیجه گیری: از کوزه همان تراود که در اوست ... گردکان بر گنبد نایستد و تربیت هم بر نااهل.



441


به کوچه حسادت می کنم


که بوی تو 


هر روز می ریزد در آغوش خیالش


می نشیند روی گونه های دیوارش


و می بوسد رد قدم های تورا ، بوی تورا ...




ای لیا



440 - این ماشین ایربگ ندارد!


زندگی بی امان پیش می رود


منتظر نمی ماند که دست به دستش دهی


روان است ، جریان دارد


سیال است و تو را در خودش غرق می کند


به اعماق می کشد و از روی جسدت عبور می کن


زندگی همین است ، بی رحم ... 


و ببخشید اگر اول زندگی ننوشته :


کمربندها را ببندید ، این ماشین ایربگ ندارد!




ای لیا


439


دوست داشتن همین نگاهست ، 



همین یک لحظه بودن ها



همین در دهان گس پائیز ها کردن ها



همین خوردن تکه نانی در ایستگاه تنهایی ها



همین رد شدن از روی پل خاطره ها



همین یک بند دوستت دارم ها



همین رها شدن در حوض بی خیالی ها



همین نپرسیده بوسیده شدن ها



همین گذر از پشت شب تاریک کوچه ی قاصدک ها



همین ریختن ماهی به میان تنگ تردیدها


 


همین بوسیده شدن یکباره ی دوستی ها


زندگی همین است


جایی معطل همین یک آغوش بی منت 


یک بوسیده شدن بی عادت


یک دوستت دارم بی علت


باور کن 


زندگی همین دوست داشتن است.




ای لیا

رودسر - تابستان 1380(با کمی تغییر)