بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

412 - بند رختی پر بود از پوست زندگی


مادری بود


زندگی خانه ای داشت


خدا روی سبزی شمعدانی می نشست


خیال پر می زد


می رفت تا خنکای پنجره


نسیمی می آمد



می نشست کنار سفره ی آشنایی.


نانی تکه می کرد


دست همیشه ترک خورده ی مادر.


مادر که بود


خدا دستانش را


در حوض خاطره ها می شست


پهن می کرد باران زندگی


نگاهش را روی شیشه های تنهایی.


دختر همیشه خندان کوچه ی سایه ها


می نشست روی هشتی درب خانه ی ما


کوچه ها پر بود


از بوی عاشقانه های مجنون


بهارنارنج می شد همه ی کلمه ها


پخش می شد طعم زندگی روی دیوار دوست داشتن


کودکی زغالی می کرد


بودن ها را ، همین ها را


سیاه می شد همه ی دست ِ عاشقی.



مادر بود 


همه بودند


بند رختی پر بود از پوست زندگی


زندگی می رفت لابلای اتاق ها


بوی خدا دست به دست می شد


روی سجاده ها


روی چادر نماز گلدار


روی یاسهای خشکیده .



مادر ولی دیگر نبود


زندگی هم نبود ... تنهایی سر طاقچه ی عادت


زل می زد به همه ی اشباح این خانه.


مادر نبود ، چیزی جایی دنبال خیال می گشت.




ای لیا

تهران - مرداد 1382




411


شاعری کتابش را امضا می کرد



و کمی پائین تر



لابلای ورقهای کتابش



دستفروشی تخمه آفتابگردان می ریزد.




ای لیا



409 - مرگ


تعارف که ندارد



مرگ است.



امروز سر دیوار همسایه ،



تا که فردا سر کدام دیوار بنشیند ...




ای لیا



407 - آلزایمر


آلزایمر یعنی


تو مرا دوست داشته باشی،


دل من هم جای دیگری گیر کرده باشد!



ای لیا



405 - زنها ...


زنهای زیادی هستند که روی لبهایشان لبخند هست.


توی دلهاشان؟ نمیدانم ...



ای لیا



402


هر زنی شعری دارد

هر شعری شاعری ،

و هر شاعری خاطره ای ..

خاطره ای که به چشمان زنی می رسد .


ای لیا



401


آخرین قطار،


آخرین بلیط،


آخرین نگاه،


آخرین بوسه،


آخرین آغوش،


آخرین دیدار،


سهم آدمی


گاه همین است


تنها شدن 


پرسه زدن در میان خطوط نمناک خاطرات!



ای لیا



391


آدمی ست دیگر ،


گاهی به خنده دلش می گیرد 


و گاهی به غم باز می شود خاطر پریشانش.




ای لیا



390


فاصله را



تنهایی را



پر می کند ،



آبی ِ سرگردان



در نگاه تو ...



و لبریز می کند



خاطره را



همین را ، لحظه را ...



ای لیا



389


چقدر گم می شود

در بی تو ، من بودن،

در خاطره ای تنها

یک نفر بودن.


حجم سایه ات 

که مانده روی دیوار،

زیر سردی پوست تنت

دستت که نه!

دستم ،


خالی از گَرمی تنت.


چای که می ریختی

با طعم خنده ات

می پیچید در هوا

بوی چای ، بوی نگاهت

که می دیدی.


پیاده می رفت

پاهایم با تو

خودم مانده بودم

در حسرت با تو تنها بودن

تنها رفتن ...


گم می شود

ذهن من

هر بار ، در خواب درخت

در خلسه ی باد

در تمرکز آفتاب

در چشمهایش

که همه ی جنگل

جمع شده بود

همه ی آبی

همه ی زرد

همه ی رنگین کمان.


در جایی انگار

گم می شود چیزی

عقل شیرین می شود

شور نمی شود اما.



ای لیا



387


شعری


دست کرده است 


توی موهای زن.


طعم نوازشهای مردی

میرود زیر دندان کلمات!



ای لیا


اینستاگرام من : iliya.7



385


تهران،


باران که بارید،


آسمان هم آبیست،


میماند طعم گیسوان زنی


که بنشیند در آغوش باد


و بزند روی دیوارهای مرده این شهر!



ای لیا



380


می دانم بانو!



بعد از تو



شعر ، به منحنی تن 



هیچ زنی نخواهد نشست.




ای لیا



379


بالا رفتیم 



ماست نبود.



نصف شیشه را که خورد ،



کلاغ مست ِ قصه



اینبار به خانه اش رسید




ای لیا



378


باران است



و بودنم چه غمگین است ،



به قدر یک ها کردن روی شیشه ی خاطرها.




ای لیا