بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

448


شاعر دولول را گذاشت زیر چانه، 


ماشه را چکاند، 


زن پخش شد روی سقف خانه!




ای لیا



446


آدمی ست دیگر


میشود باران


می بارد


دلی را شاد میکند


و گاه 


چشمی را فرو می برد در اندوه!



ای لیا



443


تا بخودت بیائی


آدمهای دور و برت میشوند عکس


میروند کنج طاقچه


منتظر تو


که بشوی عکس


بیائی بنشینی کنارشان!



ای لیا



441


به کوچه حسادت می کنم


که بوی تو 


هر روز می ریزد در آغوش خیالش


می نشیند روی گونه های دیوارش


و می بوسد رد قدم های تورا ، بوی تورا ...




ای لیا



440 - این ماشین ایربگ ندارد!


زندگی بی امان پیش می رود


منتظر نمی ماند که دست به دستش دهی


روان است ، جریان دارد


سیال است و تو را در خودش غرق می کند


به اعماق می کشد و از روی جسدت عبور می کن


زندگی همین است ، بی رحم ... 


و ببخشید اگر اول زندگی ننوشته :


کمربندها را ببندید ، این ماشین ایربگ ندارد!




ای لیا


439


دوست داشتن همین نگاهست ، 



همین یک لحظه بودن ها



همین در دهان گس پائیز ها کردن ها



همین خوردن تکه نانی در ایستگاه تنهایی ها



همین رد شدن از روی پل خاطره ها



همین یک بند دوستت دارم ها



همین رها شدن در حوض بی خیالی ها



همین نپرسیده بوسیده شدن ها



همین گذر از پشت شب تاریک کوچه ی قاصدک ها



همین ریختن ماهی به میان تنگ تردیدها


 


همین بوسیده شدن یکباره ی دوستی ها


زندگی همین است


جایی معطل همین یک آغوش بی منت 


یک بوسیده شدن بی عادت


یک دوستت دارم بی علت


باور کن 


زندگی همین دوست داشتن است.




ای لیا

رودسر - تابستان 1380(با کمی تغییر)



438


از همه ی تنهایی ،



یک بوسه ی دیگر باقی ست.



مهمان ِ من باش بانو!




ای لیا



437 - مادر بود همه بودند بند رختی پر بود از پوست زندگی


مادری بود


زندگی خانه ای داشت


خدا روی سبزی شمعدانی می نشست


خیال پر می زد


می رفت تا خنکای پنجره


نسیمی می آمد



می نشست کنار سفره ی آشنایی.


نانی تکه می کرد


دست همیشه ترک خورده ی مادر.


مادر که بود


خدا دستانش را


در حوض خاطره ها می شست


پهن می کرد باران زندگی


نگاهش را روی شیشه های تنهایی.


دختر همیشه خندان کوچه ی سایه ها


می نشست روی هشتی درب خانه ی ما


کوچه ها پر بود


از بوی عاشقانه های مجنون


بهارنارنج می شد همه ی کلمه ها


پخش می شد طعم زندگی روی دیوار دوست داشتن


کودکی زغالی می کرد


بودن ها را ، همین ها را


سیاه می شد همه ی دست ِ عاشقی.



مادر بود 


همه بودند


بند رختی پر بود از پوست زندگی


زندگی می رفت لابلای اتاق ها


بوی خدا دست به دست می شد


روی سجاده ها


روی چادر نماز گلدار


روی یاسهای خشکیده .



مادر ولی دیگر نبود


زندگی هم نبود ... تنهایی سر طاقچه ی عادت


زل می زد به همه ی اشباح این خانه.


مادر نبود ، چیزی جایی دنبال خیال می گشت.




ای لیا

تهران - مرداد 1382



436 - خواب ِ سکوت.


بین خانه مان تا دریا


زندگی در گوش زمان می پیچید


صدا می ریخت


نگاه می ریخت


تصویری می شد


می پیچید در خواب ِ سکوت.


سیرسیرکی می خواند


پینه دوزی کفش های خاطره ای می دوخت


سنجاقکی روی سبکی اکسیژن شنا می کرد


شالی زار برای پیرمردی فال ورق می گرفت



دختری روی طناب تنهایی


تابی می بست


تابی می خورد


همه ی تنهایی جمع می شد


پشت خنده ی نگاهت.


صدای پارس سگی می آمد


دور می شد حس غریب ترس ، میان شاخه ها


برگی روی دست شاخه ای تار می زد


گاه به گاه شیرین می شد


دهان کودکی به طعم گس و شیرین تمشکی


که روی بوته ای به تنهایی خدا می خندید.



همه بودند


همه ی این تنهایی ها


همه ی خالی شدن بین خاطره ها


رها شدن در خالی ِ تلخ پنجره ها .


میان ازدحام آواز غوکی


که می خواند آواز آغاز دوباره بشریت را،


کودکی کوزه ای گلین می ساخت.



و دریا که پیدا می شد


از لابلای آغوش درخت


روی سنگینی سکوت جنگل می نشست


و تویی که بر بال فکر می آمدی


تا بریزی همه ی خاطره را در آغوش موج



دریا می بلعید همه ی کودکی ام را


همه ی تنها دویدن ها


همه ی بوسیدن پنهانی دختر همسایه را


همه ی نامه های مانده در سینه ی درد را


در قلب حادثه را


می بلعید همه ی با هم بودن ها را.



بین خانه مان تا دریا


صدای زندگی دیگر نیست


صدای توده ای از شهر است


توده ای از خیابان ها


که جمع می شد پشت چراغ قرمزی


بین خانه مان تا دریا


فقط بوی خاطره ها مانده ست


بوی بوسه ای که می نشست


روی گو نه های تنهایی


و بوی تو که گم می شد


بین آواز کلاغی


که خارج می خواند.



ای لیا


رودسر - تابستان 1386



435


تکرار می شوی



تکرار می شوم



کسی جایی بر می گرداند



نوار کاست چسب خورده زندگی را .




ای لیا



432 - عشق


برای ابراز عشق


روزها بهانه اند


تقویم را کنار بگذار


لحظه هارا دریاب


ثانیه ها را



ای لیا





431 - باران


باران یعنی


من حالم خوب است


تو حالت خوب است


زندگی حالش خوب است


خدا هم حال خوبی دارد


لابد!



ای لیا



426 - موهایت را بده بر باد


موهایت را بده بر باد


پائین دستِ خاطره ها


مردی تشنه بوئیدن احساسِ دستان خداست


که وقتی تو را خلق می کرده


عطر دستانش را در موهایت جا گذاشته.



ای لیا



424 - سینه خورشید


کسی


جایی انگار


دست می کشد به سینه ی خورشید، 


آفتاب امروز عجیب داغ است.



ای لیا



423


خنده می ریزد روی ابتذال ذهن


روی ایستاده مردن مردی در آب


روی باقی مانده ی خاطره ای زیر گلبرگ باد


روی شیرین بودن همه ی فرهادها


روی خیال نازک تنهایی



ابتذال می روید


بی وفقه در میان نیزار ِ تردید


خنده ها تر نمی شوند


ترک بر می دارند دستان ترد خیال


باران نمی شود همه ی فاصله ها


همه ی بی تو من بودن ها.



جایی حادثه ای کور می شود


چشم خاطره ای بینا می شود


دست زنی در آب


به روی لبخندی باز می شود


و ابتذال که می رود


تا دهان گس زندگی را


کمی تازه کند



ای لیا

تهران - زمستان 80