بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1593


مردمانی بودیم با مشتهائی گره کرده

صدای دریا در گوشهایمان

رنگ آبی آسمان در چشمهایمان

نرمی رطوبت جنگل بر صورتمان

فریاد میزدیم:

زندگی‌مان را پس بدهید!


ای‌لیا



1592


هوا طعم باران


لبهایم


در خیال بوسه ای


لبهایت چرا تنهاست؟



ای لیا

1587


‏تو را

خیالت را

باران، از ذهن خیابان شست.


ای‌لیا


1586


‏بهار را زیر پیراهنت پنهان کرده‌ای


رها کن پیراهنت را


بگذار رایحه‌ی بهار در خیالم بریزد



ای‌لیا



1585


‏به خیال تو سنگ‌ میزنم

شاید ترکی بردارد و لبهای خاطره‌ای تر بشود


ای‌لیا


1583


‏در زیبایی تو


سرزمینی پنهان است


کوه‌هایش دشت‌هایش همه بکر



ای‌لیا



1580


‏عشق سراسر رنج است، درد می‌کشی و در نهایت فراموش می‌کنی! نه نمی‌کنی، خودت را زخم‌ میزنی.


ای‌لیا


1578


‏نه دوری نه نزدیک


نه وهمی نه واقعیت


شبیه بوسه‌ای که رخ نمی‌دهد



ای‌لیا



1576


‏تو را دوست دارم 


شبیه بارانی که نرم می‌زند پشت پنجره


آرام و بی‌خیال



ای‌لیا



1574


‏گاه به قدر یک لبخند کوتاه در آسانسور، گاه به قدر دیدن چشمهائی پشت ترافیکی سنگین، گاه یک لحظه‌ی کوتاه کسی را دوست داریم.



ای‌لیا


1573


فصل‌ها عوض می‌شوند


آدم‌ها می‌روند


خیال می‌ماند، تو می‌مانی



ای‌لیا



1567


‏در سال هزاروسیصد و بارانی


در خیال یک خیابان


زنی بوسیده میشد ...



ای‌لیا



1565


‏و توی لعنتی هنوز زیبایی در میانه‌ی رنج کشیدن زمین.


ای‌لیا



1563


مرد خسته بود


مشتی خاطره از تکرار عادتها


جهانی درونش در آتش بود



ای‌لیا



1560


‏در فاصله‌ی میان من و تو

چیزی گم شده است ...


ای‌لیا