بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

43


چه کنم که مردشوی هم ریختم را نمی برد ...



42 - روزگار گاو و خری


تا حالا شنیدی کسی بگه سرش رو مثل خر انداخته پائین داره می یاد.

یا شده کسی بهت بگه مثل گاو زور داری

یا شده کسی بگه عین خر نگاه می کنی.

یا شده کسی بگه کره گاو!


بالاخره طویله هم نظم خودش رو می خواد.



+ از میان همینطوری های روزانه

41


خدایا!


چه شد که دیگر ،رفتن معنای غریبی است ...




40


گاهی دور


و گاهی دورتر ...


دورتر از خواب دم صبح،


آنقدر دور 


که خورشید هم سلامی نخواهد گفت.



ای لیا



39 - حادثه عشق


نسیمی وزید


گَردی برخاست،


پلکی روی هم نشست...


و چشمی در حادثه عشق غرق شد.



ای لیا


38


اینبار که میروی بانو!


نرم نرمک قدمی بردار،


شاید زیر پایت هنوز


بوسه ای دارد جان!



ای لیا



37 - نگران


نگران آمدن


دلتنگ رفتن


بی قرار ماندن


پی دیواری


که ننوشته باشد دستی رویش یادگاری.


...در هزار توی پستوی تنهایی،


بی قرار ماندن


انگار مردن را نمی داند


بیماری


که جا ماند از پیمانی


که روز ازل


نوشتند با آب حیات


روی نگاههای حیرانی.


ای لیا
رشت-فروردین هشتاد 



36



ای ابر دیر زمانیست نمی باری


یا که با ما قهری.


یا که شاید در سر هوای دیگری داری.


انتظار خشکید،


اشک در چشمان خورشید رقصید.


از کودکی دف زن


ستاره انگار نوری می خرید،


ای ابر با ما بگو


از قصه های سرزمین آسمان


ای ابر بگو


صبر انگار خریداری ندارد


من ماندم و یک دشت پر انتظار


خالی شدم لیک


این پیمانه را دیگر مشتری نیست.



ای لیا

رشت - مرداد هفتاد و نه



35 - من


شب بود و ماه تاریک


من بود و من،


من و تنهایی های من،


من و حیرانی های من،


من و سرابهای تفتیده،


من و بیمار رنج دیده،


من و انتظار زیر برگ،


من و نگرانی های مرگ،


من و حسرت اشارتی،


من و امید بشارتی،


من و انگاره های این همه ننگ،


من و تصویر محبتی روی سنگ،


من و من در آب،


من و رویای نگاههای مانده از تو بر آب،


من و مادری که درد عشق را از سینه اش شنیدم،


من و باغی که لحظه های نور را در آن روئیدم،


من می مرد از این همه تزویر


من جا مانده در شب تاریک.



ای لیا

رشت - اردیبهشت هشتاد



34 - حماقت


حماقت اگر انتها هم می داشت....


آنهایی که رفته اند، هنوز برنگشته اند که بگویند تَهش کجاست!



33


چه کند این "درد" که تو میکِشیَش ...



32 - دو خط چایی


دو خط چایی


یک فنجان خاطره


کمی انتظار ...


بوسه ای نزدیک.

 


خاطره که سرازیر بشود


زندگی،


خلاصه می شود،


کوچک می شود


در همان دوخط ،


در همان فنچان چای، در آغوشی تنگ!



ای لیا



31 - ساری نپرید ...


باز نگاهِ همیشه پرسش،


رایحه همیشه در باد


 لبخندی 


نگاهی،عبوری،باز هم نِسیان.


 این بار هم "ساری از شاخه" نپرید.


 


ای لیا



30 - باد


صدایم کردی،


فراموشم شد


باد تو را برده برد.



ای لیا



29


روزی روزگاری گــــــــــــاوی را با خــــری را دعوا افتاد.


صبح گـــــاو برخواست و دید بر روی دیوار خانه اش نوشته اند : گاو خـــــــــــــــر است.