بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

58


این حس نوستالوژیک گمونم همه گیر باشه

رفتن تو این سن و سال تو مغازه لوازم التحریری و مثل بچه ها از دیدن این همه قلم و دفتر و خودکار و پاکن و هزار و یک خرت و پرت شیرین دیگه، از خود بی خود شدن.


عاشق این خودکارا و مداد اتودا و روان نویسا و بوی دلنشین مغازه لوازم التحریریم.



57 - باز باران


باز باران

اما کدام ترانه؟!.

دیگر هیچ گوهری را رمقی نیست.

بام خانه هم سالهاست سقفی ندارد.

یادم آ... نه یادت نمی آید، این فراموشی طبیعیست.

روز باران ... گردشی که آرزویش بر دلمان ماند.


توی جنگل های گیلان .

سالهاست خرس قهوه ای هم ساکن آپارتمانی در لاکانشهر شده.

پسرک کتاب فارسی سال چهارم هم اگر شهید نشده باشد، حتمن دستفروشی در میدان توشیباست..


باز باران.



56


برخی را نیاز نیست فراموش کنی...


خودشان فراموشت می کنند



55 - دوربین موبایل


انگار دوربین موبایل را فقط برای ما ایرانی ها ساخته اند.



اپیزود اول:

مردی در سعادت آباد در حال کاردی کردن یک نفر دیگه است، مردم جمع شده اند، مرد کاردی شده از جمعیت کمک می خواهد اما مرد کاردی کننده از جمعیت می خواهد جلو نیایند و مردم فهیم هم به احترام چاقویی که دست مرد کاردی کننده است جلو نمی آیند و موبایلها را از جیب بیرون می کشند و شروع به ثبت صحنه های بدیعی می کنند که برادر تارانتینو در خواب هم نمی تواند تصورش را داشته باشد.

چند روز بعد مرد کاردی کننده در حال تاب خوردن از طنابیست که به دکل جرثقیلی وصل شده و شرکت "تادانو " ژاپن به مدد همین فیلمهای موبایل در می یابد که جرثقیل هایش کاربردهای دیگری هم می توانسته داشته باشد.


اپیزود دوم:

مردی در خیابان پاسداران چاقویش را همینجوری بی دلیل در جلوی چشم هزاران فیلم بردار موبایلی در شکم همسرش جا گذاشته و در حالی که خودش را هم می زند در یک برداشت کلوزآپ به همه می گوید که زنش را خودش کشته تا یکوقت فراموش نشود.

لعنتی همش 1.3 مگا پیکسل...


اپیزود سوم:

اتوبوسی در مسیر کرمانشاه به همراه عده ای از هموطنان در حال تبدیل شدن به مواد آلی و کربن و غیره است، آفرین درست حدس زدید، تعداد زیادی فیلم موبایل از این صحنه کاملن طبیعی بدون هیچ افکتی تهیه شده است



الان موبایل هایی با کیفیت فیلم برداری HD آمده، فراموش نشود. کیفیت فیلم برداری هامان را بالا ببریم!


54


خاک بر سرت! 


پشت سرت را یک نگاهی می کردی


همه این روزهای بی تو در این ایستگاه گذشت.


آمدی


 رفتی


ترمزی ،هر چند کوتاه  هم


سهم دل بی صاحب ما نشد.



ای لیا



53


گاهی این حس دست می دهد که سرت را بگذاری روی جدول های وسط بلوار میرداماد و یکی هم چنان قایِم(محکم و سفت ) بپرت روی سرت که همه این سی و چند سال زندگی از دماغت بزند بیرون....

52


دوست دارم وقتی نگاهت می کنم غیر از تو


خودم را هم ببینم


ببینم که هنوز در انتهای چشمت


تصویری از نگاهم باقیست.


نگاهی که سالها پیشتر بر چشمانت زدم


همان نگاهی که زخم شرمش هنوز از پس سالها


روی نگاهم مانده است


نگاهی که ترس گناهی ناکرده را همیشه در پی داشت.


نگاهت هنوز همان طراوت گذشته را دارد.



ای لیا



51



گاهی باید امثال بوشوک را الگوی رفتاری قرار داد!

در اوج بلاهت هم می شود حکیمانه سخن گفت.



50


روزی می آید که فهمیدن، کار احمقانه ایست.



49 - دوغ با گاز!


پسر!


تو این دورو زمونه حتی ! به دوغ هم نمی تونی اعتماد کنی. نهار منزل ابوی تشریف دارین،کباب و پلو و ایضا دوغ که مجوعه دلفریبی تشکیل داده اند.

روش نوشته بدون گاز. با خیال راحت سر سفره نشستی و تکونش می دی از اینکه ابوی محترم شمارو آدم حساب کردن و این مسولیت خطیر رو بر دوش شما نهادن در حالت خلسه ای بس روحانی تشریف دارید.

چند باری هم محض احتیاط ته ظرف دوغ رو هم میزنی زمین تا همه مطمئن بشن و به یقین برسن شما اینکاره ای.

مشغول سماع و اتساع روح هستید.

تصور طعم لذیذ کباب به همراه دوغ بازگشته از این مراسم روحانی لحظه ای شما رو رها نمی کنه.

خیال خودتون و الباقی از این راحت شده که دوغ کاملن مراحل عرفانی اختلاط رو طی کرده.

درب بطری رو باز می کنید...پاف...


.......اسلوموشن......


از پشت پرده نازک قطرات دوغ که مثل فوران گدازه های آتشفشان در هوا ،منظره بدیعی رو تو فضای حال منزل ابوی به وجود آوردن ... می تونی چهره ابوی رو ببینی که یه دستش روی زانوش و اون یکی دستش هم زیر چونش و داره عمیق فکر می کنه.

دوغ رفته به فضا دوباره بر می گرده و شما اینبار می تونید از بارش دوغ هم لذت ببرید.



48


خدایا می دونم همه چی رو با هم به کسی نمی دی اما می خوام بدونم به اونایی که عقل نمی دی چی می دی که جاش رو پر کنه..


خلاء به این بزرگی رو با اورست هم نمی شه پر کرد ...



47 - روزگار آهنگری!


حکایت بیشتر ماها شبیه داستان اون پسربچه است که مادرش برد پیش آهنگر و گفت به بچه م آهنگری یاد بده.

دو روزبعد رفت پیش آهنگر و گفت بچم دیگه نمی یاد.آهنگره گفت چرا؟ مادره گفت پسرم آهنگری یاد گرفته می خوام براش آهنگری بزنم. آهنگر ننه مرده هم در حالیکه چارچرخش هوا شده بود گفت: چجور می شه آخه؟! مادر هم گفت: پسرم می گه آهن داغ و می کشی میل می شه می زنی سرش بیل می شه


آهنگر هم دلشو می گیره و در حالیکه از خنده رو به موته می گه: عجب بچه نابغه ای.هم خودش یاد گرفته هم به مادرش یاد داده.



+ از میان همینطوری های روزانه



46


گاهی که دلت به درد اومد نمی خواد دنبال زخم و نامروتیهای روزگار بگردی!


فکر کن ببین ظهر چی کوفت کردی ...




45


هنوز گاهی دلتنگ می شوم..


پس هستم!



44


اینجا هنوز مردی نفس می کشد ...