بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

14 - فراموشی اجباری


زندگی شاید

همین چند ثانیه های دوست داشتن است.

زندگی همین فراموشی های اجباریست

زندگی فرصتی کوتاه

در پس خاطرات تکراری ست.

 

زندگی رنگ پرتقال است

در دل تنگی های شب.

زندگی همین چد ثانیه فراموشیست.

زندگی تکرار یکباره

همه کوچه های تنهائی است.

زندگی...زندگی را دریاب.


ای لیا


13 - دوستت دارم.


نگاه می کنم از این بالا

می بینم تو هم در آن بِینی

لابلای شور جمعیت

لبخندی بر لب

قلبم به قفس سینه می کوبد

نفسم حبس می شود

گلویم خشک

نگاهم کمی تَر

چشمانم بسته اند.


دهانم باز نمی شود که بگوید

دوستت دارم.


کاش چشمانم بسته نمی شد

سالهاست دلم قراری ندارد!


ای لیا


12 - بوی نگاهت


این خانه هنوز بوی نگاهت را می دهد.



گوشه گوشه اش پر است از رایحه بهار نارنج.



همان شبی که تا صبح فقط بوی تو بود



مانند نابینایی دست بر دیوار آمدم تا پای این آینه.



بوی نگاهت در آینه جا مانده.



ای لیا



11 - حماقت


حماقت اگر انتها هم می داشت،


آنهایی که رفته اند باز نیامده اند که بگویند تهش کجاست.



10 - من گذشته از تو


سالهاست خسته است.



من گذشته از تو،



پشت سرت را که نگاه نکردی،



شاید افتاده بودم...



ای لیا



9- تل قرمز


کاش همان روز دنبالت کرده بودم،


همان روزی که تِل قرمز به سر از اتوبوس پیاده شدی،


نگاهی کردی و رفتی ایستگاه را هم با خود بردی همه را بردی 



حتی همین نیمکت زهوار در رفته ای که ساعتهای تنهائیم را پر می کرد ...


نشد پایم در قیر شک بود انگار تردید کنده نشد سنگین شده بود 



ایکاش برگشته بودی ... نگاهی حواله می کردی دوباره، بلکم جانی بگیرد این پای وامانده.


اتوبوس باز می رود ،اما تو همان یک بار بودی، تکرار نمی شوی!



+ از میان همینطوری های روزانه



8 - یقین


دور تردیدهایت که دیوار می کشی


مرا هم ببین


شاید روزی یقین شدم!



ای لیا



7 - لال نیستی


حرف هم که نزنی ،


نمی گویند لال است.



گاهی زبانت را هم نگاه کن.


شاید تاریخ مصرفش گذشته باشد.



ای لیا



6 - الاغ سهراب



الاغ سهراب


تازه تازه


یونجه می فهمید.



گاو ما سالها ست


به کرسیِ استادی نشسته.



ای لیا



5- همین نزدیکی


و خدایی که در این نزدیکی است

بین موهای در باد پیچیده دختری 


و بوی بهارنارنجش که در باد ،تو را می برد!

خدا همانی است که در شالیزار 

در تابستانی دم کرده از بین رایحه شالی و آب ،چشمانت را می شوید...

خدا نزدیک است


شاید روی آگاهی آب 

شاید بین مریم های خشک شده سجاده مادربزرگ

خدا همین است

همین نزدیک ...


ای لیا


4 - سرمه


شاید شبی بیدار کند


خاطره ای،


سکوتی را ،


که در نهان چشمی سرمه می کشید.


 

ای لیا


3- مردی روئید


برگی افتاد


خاطره ای دفن شد،


زنی ، بوسه ای شکافت،


مردی دیگر روئید!



ای لیا


2- Game is over!


لعنتی!

دقیقن زمانی که احساس می کنی همه چیز سر جای خودش است و نشسته ای برنامه مورد علاقه خودت را می بینی، همیشه صدای زنگ تلفنی است که پشت خطش یکی می گوید :


Game is over!


1- من کجای این شعرم ...


وادی شعر

آنقدر بی سرو سامان است

که به نظر

من نیز شاعرم ...


شاعری تنها

کافه ای دور

کمی دود سیگار

شاید شطحیات

کتابی آماده چاپ ...


در شهر من همه شاعر بودند

هرچند کسی تورا ندید

زیر پاهای کلمات 

که می پرسیدی:


" من کجای این شعرم؟ "

 


ای لیا

تهران - زمستان 81