بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

175


حالا که آمدی


وقت ما اندک


یک بغل بده علی الحساب!


واسه حرف زدن وقت زیاده!



+ تقریرات من و سید علی صالحی



174


گاهی آدم دوست دارد وسط پائیز برود روی دیوار همسایه و آن گیلاس های قرمز را ببوسد!



173


هرصبح مردی 


از احساس ماسیده بر چهار خانه های پیرهنی


زنی را در آغوش می کشد.



ای لیا



172 - خوانش داستان / صوتی


خوانش داستان سوم همشهری ماه - شماره شهریور


داستان "عیب و ایراد های من"


نوبسنده : لیدیا دیویس


مترجم : فرزانه دستجردی


از اینجا گوش کنید: 


https://soundcloud.com/iliya-7/dastan-hamshahri-47-ldavis


+ تپق و فلان هم هنوز هست! برویم جلوتر ببینیم چه میشود.



171


زنهای واقعی همین هائی هستند که هر روز در دنیای اطرافمان می بینیم. سرمان را از بین عکس های روتوش شده و تغییر ماهیت داده شده ی دنیای مجازی بیرون بیاوریم می بینیم که زن واقعی، مثلن همین همکار سرما خورده مان است، با آن چشم های پف کرده که سعی کرده است با آرایش ملیحی کمی از خستگی صورتش بکاهد. همین زنهائی که شکمشان از شدت سوء تغذیه به پشتشان نچسبیده است! 
رانهای کشیده و صاف و بدون هیچ لکه ای، سینه های برآمده در حال انفجار، صورت های بی جان شده، شکم های تخت، پشت برآمده و ...
اینها را همین جا رها کنیم!
روده درازی چرا! زن واقعی همینی ست که نشسته است روبرویت و گاهی لبخندی هم میزند. آن ته چشمهایش زندگی جاریست.

+ از میان همینطوری های روزانه



170


بوی تو، 


که می پیچد در خلال مرور خاطره ای


دست من،


که می گردد پی خطوط جا مانده از تنت!



ای لیا



169


مرد نگاهی به خودش در آینه کرد، شکم آویزان، پیژامه راه راهی که چند جائی اش هم زرد شده بود. موهائی که آخرین تارهایشان با چنگ و دندان روی کله اش آویزان مانده بودند. پشتش را خاراند و انگشت را داخل بینی چرخاند و نشست پشت کامپیوتر ... نوشت! چیزی شبیه شعر!

پشت هیچستان دنیای دیگریست.



168


یک چیزی توی ذهنت جابجا میشود، کلمه نمیشود، میرود در میان هزار و یک کلمه ی پنهانی که توی ذهنت مخفی کرده ای برای روز مبادائی که هیچوقت هم نخواهد رسید، چنگ میزنی روی خاطراتت، دست می کنی توی سینه ات، زنی با شال قرمز از روی سایه احساس خیابان می پرد ... می خندد!
طعم خوش بودن همین یک لحظه، رها می کنی خاطره را، یک چیزی توی ذهنت آرام میشود.

+ از میان هیمنطوری های روزانه


167 - استیک یا همبرگر، مساله این است!


مرد منتظر همبرگرش است، زنی نشسته است پشت میز روبروئی. نگاهی میکند به مرد. می خندد، مرد نگاه میکند، لبخندی میزند. بلند میشود میرود خانه و همبرگر را می گذارد لای استیک و می ک... نه! می خورد!
استیک هم آب می اندازد ...
مرد دراز کشیده است روی تخت و به این فکر میکند که همبرگر در کنار استیک چیز خوبی از آب در آمده است، ذهنس را پر میدهد سمت همبرگر! 
استیک توی آشپزخانه دارد توی روغن جلز و ولز میکند!

+ آن یکی وبلاگ!



166


چقدر هم خوب است


بیایی و برویم


در خاطره ی ِ


خوابِ کوچه های باران زده یِ


حوالی لبت


گم شویم


شاید بوسه ای هم پیدا شود!



ای لیا



165


می نویسم : شعر



می خوانی : زندگی



و خواهند گفت : هذیان!




ای لیا



164


در کتابی  مردی گورش را گم کرده بود ،


در جایی همیشه پای زنی در میان بود.


و تو که هیچوقت نبودی 


حتی همین بود های نیم بند را.



ای لیا



163 - چند روایت معتبر - مصطفی مستور


چند روایت معتبر


مصطفی مستور


انتشارات : نشر چشمه


تعداد صفحات : 90


سال انتشار : چهارده - 1391


قیمت : 2,400 تومان

 



کتاب چند روایت معتبر دومین اثر مصطفی مستور است که پس از کتاب روی ماه خداوند را ببوس که در زمان خود مورد اقبال قرار گرفت منتشر شد تا به نوعی تکمیل کننده موفقیت های کتاب دوم مستور باشد. هرچند پس از ده سال کتاب به چاپ چهاردهم رسیده و پس از چاپ اول آن توسط نشر مرکز به دلیل توالی زمانی اش پس از کتاب روی ماه خداوند را ببوس در ابتدا مقبول افتاد اما پس از مدتی از لحاظ استقبال خوانندگان از کتاب اول او فاصله بسیاری گرفت.


کتاب شامل هفت داستان کوتاه است :


چند روایت معتبر درباره ی عشق : معلم فیزیکی که عاشق شاگردش کیمیا شده است . 

چند روایت معتبر درباره ی زندگی : کسری که همراهع سایه زندگی می کند و به مهتاب می اندیشد . 

چند روایت معتبر درباره ی مرگ : تکه هایی از زندگی افراد مختلف ، مرگ ، خودکشی ، عروسی و ...

مصائب چند چاه عمیق :  اینم باز تکه های مختلف زندگی که شروعش با قسمتی از داستان روی ماه خداوند را ببوس هست .

در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم : شاعری که عشقش به نفرت تبدیل شده و قصد آدم کشی دارد .

کیفیت تکوین فعل خداوند : سه زوج جوان که یکی از آن ها دچار حادثه ای شده و ناخودآگاه صدایی را می شنود .

کشتار : یوسف نویسنده ی گم نام و مونس که عاشق هم شده اند و با نامه با هم ارتباط دارند .

داستان های کتاب به گیرایی و کشش کتاب اول مستور نیستند.


در داستان اول (چند روایت معتبر درباره ی عشق ) حکایت عشقی است که برای پاک و خالص ماندنش نباید به سرانجام برسد و درست در جایی که عاشق می خواهد دست بر دامن معشوق گیرد از این کار منصرف می شود :


"تمام روح ات درد گرفته است. حالا اگر یک قدم دیگر به سمت کیمیا بروی ، همه چیز تباه خواهد شد. فقط یک گام دیگر کافی است تا عشق آن روی تاریک اش را به تو نشان دهد . باید همه چیز را همین حالا تمام کنی."


خواننده گیج است که چرا مستور این همه داستان را همراه ِ خیالات خود پیش می برد. عشق زمینی و یا آسمانی بالاخره به سرانجام باید برسد یا نه ؟ خود مستور هم نمی داند.


در داستان دوم (چند روایت معتبر درباره زندگی ) علارغم نامش اصلن خبری از زندگی نیست. مرگ خاموشی ست که پیرامون یک زندگی دونفره پیچ و تاب می خورد. به شخصه می گویم مستور در این داستان باز هم خواننده را به حال خود گذاشته و احتمالن در کافه ای در حوالی وصال شیرازی مشغول خوردن قهوه فرانسه خودش است . شخصیت های داستان در جای دیگری از کتاب و در یک داستان دیگر ظهور می کنند مانند چند داستان دیگر این کتاب :


" نرگس خانم دو جمله است: نرگس خانم پیر است, نرگس خانم نمی داند. همین. بعد فکر کرد که خیلی ها فقط یک جمله اند و بعضی ها حتی نصف جمله هم نیستند. سایه یک جمله با هزار کلمه است: سایه خوب است. مهتاب اما هزار جمله است."


داستان سوم (چند روایت معتبر درباره مرگ) این داستان خود شامل چند داستان کوتاه تر است که سعی دارند مثل تکه های پازل کل داستان را به هم متصل نمایند. داستان از شکوای یک زن که همسرش دائم الخمر است شروع می شود و وارد داستان خواب مردی می شود که خواب مرگ می بیند و همسرش به او می گوید حالا حالاها نخواهد مرد و سپس کل داستان ریخته می شود در ماجرای زنی که برای اعدام در یک روز زمستانی برده می شود و هیچکس ناراحت اعدام شدن او نیست تا جایی که سربازی پس از اعدام می گوید :


"نزدیک ترین جا برای خوردن دل و جگر حسابی کجاست؟"


و بعد از این مرگ همه مان به همراه داستان پرت می شویم در یک گفتگوی تلفنی دو نفره که هیچ نکته مثبتی در آن ندیدم و پس از کمی صحبت های خاله زنکی وارد یک بحث فلسفی می شویم و در آخر مستور می خواهد ضربه ای کاری بزند و با یک مراسم روضه خوانی این داستان را تمام می کند.


به نظر این داستان هم مانند داستان اول گیج می زند و شعاری پیش می رود.


داستان چهارم(مصائب چند چاه عمیق) حکایت آدم هایی که در یک ساختمان زندگی می کنند و هر کدام مصائب و مشکلات زندگی خود را به دوش می مشند. این داستان به نسبت بقیه داستان ها فضای رئال تری دارد و حداقل خود من درگیر این چند صفحه شدم.


داستان پنجم (در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم ) حکایت شاعری است که همسرش به قتل رسیده ، کسی که الهام بخش همه شعرهای او بوده و حالا پس از مدتی دچار گرفتاری مالی شده و قبول می کند در ازای مبلغی پول پسر عاشقی را بکشد که اجیر کننده خواهان دختری است که این پسر جوان عاشق اوست . این داستان هم  بد نیست هرچند قسمت قبرستان را می شد به شکل کشدار تری پیش برد و عقیم رها نکرد :


" نوذر این بار به شاعر خیره شد . دقیقه ای سکوت کرد و بعد گفت : " اینجا بهترین جایی که می شه درباره کشتن حرف زد شاعر! واسه اینکه هیج کس صدات رو نمی شنفه. مشتی مرده اینجا خوابیدن و منتظرن تا بقیه ی آدمها به اونا ملحق بشن."


داستان ششم (کیفیت تکوین فعل خداوند ) داستان شخصی است به اسم الیاس که در لحظه ای دچار حالتی می شود که احساس می کند روح اش از تن اش جدا شده است. هر چند نامزد او میترا سعی در آرام کردن او دارد. الیاس دانشجوی رشته الهیات است که بنا به گفته میترا فرد مذهبی ای نیست و الهیات آخرین رشته ای بوده که او می توانسته قبول شود. داستان تا جایی پیش می رود که در نهایت الیاس صدا هایی می شنود :


" هر کس روزنه ای ست به سوی خداوند، اگر اندوه ناک شود.اگر به شدت اندوه ناک شود."


این داستان هم علی رغم تصویری تا حدودی رئال از فضای زندگی روزمره عده ای جوان خوش گذران در آخر به جاده خاکی شعار زدگی کشیده می شود. هرچند نمی توان چنین داستانی را در چند صفحه به پیش برد ولی همین عقیم گذاردن داستان هم کل داستان را نابود می کند.


و داستان آخر(کشتار) به نوعی ادامه همان داستان پنجم است . دختری به نام مونس که به ادبیات علاقه مند است و در شیراز زندگی می کند در قطار با نویسنده ای به نام یوسف سرمدی آشنا می شود و متوجه می شود نویسنده کتابی از سالینجر را که او دنبالش بوده برای تحقیق، در کتابخانه اش دارد. و نامه نگاری بین دختر و نویسنده آغاز می شود تا جایی که هر دو عاشق هم می شوند.


در اینجا باز مستور نمی خواهد به عشق پاک و دست نیافتنی ای که در داستان اول شروع کرده خدشه وارد شود، بنابراین باد و مه خورشید را بکار می اندازد که عاشق و معشوق یک دل سیر در نامه ها از خجالت عشق در بیایند و در آخذ هم هرکدام اسیر سرنوشت خود شوند ... فقط بگویم این داستان هم در تار و پود شعار پیچیده است.


در پایان هم قابل اشاره است که اسامی در این کتاب هی تکرار می شوند ، از جهتی خوب است که خواننده خط برخی داستان هارا گم نمی کند مخصوصن داستان هایی که ارتباط ارگانیک با هم دارند اما در جاهایی این تکرار خواننده را دچار کلافگی می کند .


 

نمره من به این کتاب  4.0 از 5.0


بریده هایی از کتاب :


گاهی وسط درس دادن حس می کنی یکی از صندلی های کلاس از بقیه روشن تر است.پس بی اختیار به سمت روشنایی می چرخی و نگاه ات به دخترک می افتد که مثل باران ملایمی بر سطح روح ات می بارد و کلافه ات می کند.


 

 


برمی گردی و بی آنکه اهمیت دهی که کسی مراقبت هست یا نیست، در چشمان کیمیا خیره می شوی تا گویی چیزی مثل یک آسمان خراش ِ سی و یک طبقه در تو فرو می ریزد و کسی اما صدای آن را نمی شنود.


 

 


کاش یک تکه سنگ بودم.یک تکه چوب.مشتی خاک.کاش دل ام از سنگ بود.کاش اصلاً دل نداشتم.کاش اصلاً نبودم.


کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد.


 

 


سایه گفت : " خوش به حال نرگس خانم ، حتماً کی ره بهشت."


کسری آهسته گفت : " خوشا به حال بهشت."


 


 

چه همه چیز سر جایش باشد چه نباشد ، کسی که گیج است همه چیز را به ناچار گیج می بیند. حتی اگر این عالم بی منطق باشد ، احتمالاً این را کسی می فهمد که خودش ، هندسه ی روح اش ، منطقی باشد.


 

 


"دنیا نگاتیو آخرت است" بعد به بچه ها اشاره کرد و گفت : " یعنی تو این سیل روشنی ، این سیل نور را نمی بینی."


 

 


الیاس گفت : " آخه آدمها مریض شده ن، باید ببرم شون تعمیرگاه."


 

 


گاهی خودم هم از این همه عشق دیوانه وار به هراس می افتم. گاهی از این که انسان بتواند این همه عشق را با خود حمل می کند، به وحشت می افتم.


 


 


دوست داشتن را فقط باید نوشید. باید حس کرد. باید بوئید. باید گفت بی آن که کسی و حتی معشوق ات معنای آن را بفهمد. باید سوخت.باید دود شد.باید پروانه شد.باید پروانه شد.باید پروانه شد. باید ... دوست ات دارم. دوستت دارم نیلو.


 

 


همه امورات این دنیای لعنتی روی پول می چرخه. این چیزی نیست که من تازه کشف کرده باشم. از اول عالم بوده تا روز قیامت هم خواهم بود.


 

 


-ببین شاعر، نه تو و نه هیچ کس دیگه تا چیزها رو به پول تبدیل نکنین، نمی تونین اونارو با هم مقایسه کنین. مثلاً نمی تونین بفهمین ارزش یه تلوزیون بیشتره یا یه گاو.منظورم اینه برای این که بفهمی یه رادیو قیمتی تره یا یه لاستیک اتومبیل، هیچ راهی نداری مگه این که هر دوی اون هارو به پول تبدیل کنی.می فهمی چی می گم شاعر؟


 

 


-در فلسفه هم گاهی شعرهای لطیفی هست. مثل این حرف که می گه خداوند از شدت ظهورش مخفی است.


 

 


کیمرام می گوید ما تب داریم و صرمان درد می کند . می گوید فقط همام با آب داق است که شیتان ها را می کشد.می گوید باید همه ی شیتان ها را کشت تا ما نجات پیدا کنیم. می گوید باید همه شیتان های کله مان مثل بره های کشتارگاه کشتار شوند


 


 ای لــــیا 



162


به ظاهر زنده گانیم


سالها پیش مرده گان این هیاهوی برای هیچیم!



161


خاطره ای تنها ،



گردی روی آینـــه خیال ،



نگاهی بین هجویات ذهن



و مردی که هزار پاره می شد.



ای لیا