اتوبوسرانی تهرانو حومه نوشت
دست می اندازم میله را میگیرم. خودم را میکشم بالا،روی صندلی آخر قسمت مردانه دختر و پسری نشسته اند، جوانند و سرشار از شور و شوق. دختر از پنجره به بیرون خیره است و دارد حرف میزند. پسر او را نگاه میکند، خوشحال است، می نشینم روی صندلی جلوییشان. صدایشان را میشنوم، دختر میگوید: "ببین من یا صفرم یا صد، باید بتونی خودتو با این مساله وفق بدی!"
پسر هم جواب میدهد:" من اصلن عاشق همین اخلاقت شدم جوجو!"
گاهی چیزی که دچارش میشوند عشق نیست این است که "کاش زودتر بتونیم بریم تو شلوار همدیگه!" که این هم البته بد نیست خب، بستگی به خود آدمهای توی رابطه دارد.
+ از میان همینطوری های روزانه
معمولن اینطور است. تاکسی که پر شد، راننده که دنده را چاق کرد، توی ترافیک که حل شد، نگاهی تو آینه میکند ، به اطرافش نگاه میکند، اولین کسی که گارد دفاعی اش پایین بود و توانست تو چشمش زل برند را گیر می آورد و تا ته مسیر مغزش را توی همزن هم میزند و درنهایت وقت پیاده شدن یک ساندویچ مغز میدهد دستش. توی اتوبوس این اتفاق جور دیگری می افتد. یکی کنارت می نشیند و اگر حس کند که ناشی هستی شروع میکند به تفت دادن. از ارتباط کاهش قیمت جهانی نفت با لابی صهیونیسم بگیر و بیا تا چندتایی فحش خوارمادر به بالا و پایین مملکت و در نهایت هم اگر ببیند هنوز حس و حال داری و رمقی میزند به صحرای کربلا!
دیروز در مسیر یک ساعت و ربعی یکی از همینها با اینکه میدید دارم چرت میزنم یک دور مارا سوار چرخ و فلک دریای سیاست خودش کرد و در نهایت هم گفت: شما انگار گوش نمیدی!
گوش که هیچ، بیهوش بودم!
+ از میان همینطوری های روزانه
بهترین صندلی از نظر من در اتوبوس ردیف دوم از درب پشتی اتوبوس است. جای دنجی ست. معمولن ردیف پشتی را چون نزدیک به قسمت خانمهاست زوجی پر میکنند. دختر و پسر جوانی که همین نیم ساعت یک ساعت را هم نمیخواهند جدا از هم باشند و دوست دارند تنگ هم چسبیده باشند. ترشح هورمونها اول رابطه نظم خاصی ندارد!
می نشینم گوشه صندلی، سرم را تکیه میدهم به شیشه. خواب و بیدارم. دختر از پسر می پرسد : اگر یه روز بفهمی بهت دروغ گفتم چی میگی؟
پسر فکر نکرده می گوید: نمیدونم. تو اون لحظه نمیدونم ممکنه چه حالی بشم یا موضوع از لحاظ اهمیت تو چه رده ای از اهمیت قرار داره!
دختر اصرار دارد پسر حتمن جوابی بدهد. پسر همان مطلب را دوباره تکرار میکند. دختر انگار دلسرد شده باشد ادامه نمیدهد. حرفی نمیزنند. سرم را گذاشته ام کنار شیشه، چشمهایم گرم خواب است صدای زنگ موبایل می آید. چند زنگ میخورد و قطع میشود. پسر می پرسد : کی بود؟
"هیشکی!"
"هیشکی که زنگ نمیزنه!"
دختر جوابی نمیدهد. قبل از تقاطع کارگر دختر میگوید : من پیاده میشم. زنگ میزنم بهت.
پسر اصرار دارد همراه دختر پیاده شود. دختر قبول نمیکند. دختر پیاده میشود انگار. اتوبوس که حرکت میکند پسر میرود به سمت راننده. قبل از چراغ تقاطع به راننده اصرار میکند پیاده شود. پیاده میشود. میدود به سمت مسیر خلاف جهتی که اتوبوس میرود.
+ از میان همینطوری های روزانه