بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

64


گاهی اوقات فقط باید بتمرگی و خفه خون را آویزه گوشت کنی..



62


گاهی اوقات نمی دونی قراره چکاری انجام بدی


اما یه جورایی همه می دونن داری چیکار می کنی..



60


شلاق می خورد وجدان برهنه ات ...


گاهی باید دردت بیاید تا بفهمی هستی



59


گاهی نکبت آنقدر از سر و روی زندگیت بالا می رود که تازه می فهمی سقف زندگیت کجا بوده ...

58


این حس نوستالوژیک گمونم همه گیر باشه

رفتن تو این سن و سال تو مغازه لوازم التحریری و مثل بچه ها از دیدن این همه قلم و دفتر و خودکار و پاکن و هزار و یک خرت و پرت شیرین دیگه، از خود بی خود شدن.


عاشق این خودکارا و مداد اتودا و روان نویسا و بوی دلنشین مغازه لوازم التحریریم.



57 - باز باران


باز باران

اما کدام ترانه؟!.

دیگر هیچ گوهری را رمقی نیست.

بام خانه هم سالهاست سقفی ندارد.

یادم آ... نه یادت نمی آید، این فراموشی طبیعیست.

روز باران ... گردشی که آرزویش بر دلمان ماند.


توی جنگل های گیلان .

سالهاست خرس قهوه ای هم ساکن آپارتمانی در لاکانشهر شده.

پسرک کتاب فارسی سال چهارم هم اگر شهید نشده باشد، حتمن دستفروشی در میدان توشیباست..


باز باران.



56


برخی را نیاز نیست فراموش کنی...


خودشان فراموشت می کنند



53


گاهی این حس دست می دهد که سرت را بگذاری روی جدول های وسط بلوار میرداماد و یکی هم چنان قایِم(محکم و سفت ) بپرت روی سرت که همه این سی و چند سال زندگی از دماغت بزند بیرون....

51



گاهی باید امثال بوشوک را الگوی رفتاری قرار داد!

در اوج بلاهت هم می شود حکیمانه سخن گفت.



50


روزی می آید که فهمیدن، کار احمقانه ایست.



48


خدایا می دونم همه چی رو با هم به کسی نمی دی اما می خوام بدونم به اونایی که عقل نمی دی چی می دی که جاش رو پر کنه..


خلاء به این بزرگی رو با اورست هم نمی شه پر کرد ...



46


گاهی که دلت به درد اومد نمی خواد دنبال زخم و نامروتیهای روزگار بگردی!


فکر کن ببین ظهر چی کوفت کردی ...




45


هنوز گاهی دلتنگ می شوم..


پس هستم!



44


اینجا هنوز مردی نفس می کشد ...



43


چه کنم که مردشوی هم ریختم را نمی برد ...