آغوش که همیشه آغوش عاشقانه نیست! گاهی انتقال یک حس شیرین، یک دوست داشتن، یک تبادل مولکول به مولکول انرژی ست ...
گاهی آدمها نیاز دارند در آغوش شوند!
+ یک نوع آغوش هم هست که پوست به پوست منتقل میشود، لایه به لایه، مرطوب، خیس ... موردی که در بالا عرض شد نیاز نیست لباس از تن خارج شود و پوست به پوست منتقل شود!!
ولله که یک سری چیزها را نمیشود اینجا نوشت!
+ از میان همیطوری های روزانه
مرد نگاهی به خودش در آینه کرد، شکم آویزان، پیژامه راه راهی که چند جائی اش هم زرد شده بود. موهائی که آخرین تارهایشان با چنگ و دندان روی کله اش آویزان مانده بودند. پشتش را خاراند و انگشت را داخل بینی چرخاند و نشست پشت کامپیوتر ... نوشت! چیزی شبیه شعر!
پشت هیچستان دنیای دیگریست.
مرد به بنر کنار درب قطار مترو خیره بود. پسر به چشمان مرد نگاهی کرد و به این فکر می کرد که اگر چشم های آبی این مرد را داشت می توانست دوست دختر معرکه ای پیدا کند!
قطار با سوت کشیده ای ایستاد. مرد دست در جیب خود کرد و عصایی سفید را در هوا رها کرد.
عصا مانند ماری که بدن خود را می کشد صاف شد ... مرد آرام آرام به سمت جایی رفت که درب قطار بود.
یکی گفت : این بنده خدا کور بود؟!
زندگــــــــی در کرانه های تنهایی درون ، نسبی ست.
زندگــــــــی در پارکینگ خانه ای دوبلکس ، مطلق است.
و زندگــــــــی در باور خـــریت اندیشه سیال ذهن ِ بشریت ، نان خشکیده ای فرو برده در آب و پی تقدیر می گردد.
یکی می گفت :
"شــــــُــتر کوهان دارد."
و ما فقط خـــــندیدیم
هنوز هم می گوید ...
اثبات حقیقت سخت است!
سخت ...