بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1523


‏گاه باید یک چیزهائی را کند و دور انداخت، یکیش همین دلتنگی!



1522


دلمان چیزی میخواهد عقلمان می گوید نه ... 

بعدها شاید بگوییم خب چه بهتر که نشد ولی خب جایی توی دلمان زخمی میماند، تا ابد می ماند.



1521


‏در جهان موازی 

زنی هستم روی تخت به انتظار مردی که هیچوقت نیامد!


ای‌لیا


1520


‏زندگی شبیه بوی نرم عطر زنی‌ست 

که در گرمای روزی تابستانی

در سکوت کوچه‌ای جا مانده است.


ای‌لیا


1514


‏سالها پیش


کاش مرده بودیم


جای خوبی در ذهن آدمها ...



ای‌لیا



1513


‏شب 


دلت فشرده میشود


کسی نیست ... دلت فشرده میشود.



ای‌لیا



1510


‏تو را دوست دارم


شبیه نسیمی که پس از باران


روی تن عرق کرده‌ای میزند ...



ای‌لیا



1509


‏دلتنگی


تنهائی


کسی نیست


دستهایم پی دستی 


خاطره‌ها را می‌کاود.



ای‌لیا



1507


‏میخواهم از لبهایت بگویم که بوسیدنی‌ست ولی خب وسط جام جهانی گم‌ میشود و کسی نخواهد دید ... هرچند لبهایت بوسیدنی‌ست.


ای‌لیا


1502


‏آه ای زنی که حجم سنگینی از زیبایی را


هر صبح با خودت حمل میکنی


تمام زندگی برای توست



ای‌لیا



1499


‏آیا رواست؟ 

آدمی گاه بیچاره نمی‌داند با دستهایش چه کند، چیزی را بردارد، چیزی را لمس کند، چند تار مو را بگذارد پشت گوشهای زنی ... گاه نمیداند. 

نه روا نیست.


ای‌لیا



1490


‏گاهی نیاز داریم به هوای تازه، راه تازه، حرف‌های تازه ...


ای‌لیا



1489


‏دلی که میشکند حال خوبی دارد، لطیف میشود، رقیق میشود، آرام‌ میشود ... دلی که میشکند جای حبیب میشود.


ای‌لیا



1484


مردی لبهای زنی را بوسید


زن چشمها را بست ... چیزی در جهان تغییر کرد.



ای‌لیا



1481


‏برای چشمهایت نوشتم

خواب بودی ...


ای‌لیا