درباره ریحانه جباری حرف های زیادی شنیده ایم، عمدتن حق را هم داده اند به ریحانه و کسی هم از حال و روز خانواده مقتول خبر نمی گیرد. پرونده پیچیده گی های خودش را دارد، خیلی هامان از روی احساس در اینباره نطر می دهیم، من خودم نمیدانم اصل ماجرا چه جور بوده، من هم همان اوایل حق را داده ام به ریحانه ولی جزئیات را که میخوانی می بینی برخی اظهارات ریحانه هم تناقض دارند.
در این فقره به نظرم جزئیات پرونده را خیلی هامان نمی دانیم. اصل داستان ماجرای مرد و زنیست که مرد کشته است و محتمل ترین حالت هم این است که حرف های ریحانه را باور کنیم ، در کشور ما اکثر موارد نسبت به حق زنها اجحاف شده است ولی چیزهای دیگری در پرونده است که باید فرای این مساله بدان نگاه شود.
اگر حکم اعدام نبود، این همه احساسات حول این پرونده انباشته نمیشد. به هر حال اینکه اعدام مجازات خوبیست یا نه، شاید بگویم نه! ولی من نه حقوق دانم و نه با قوانین آشنائی دارم.
+ کمی فارع از احساسات به این چنین موضوعاتی نگاه کنیم.
خنده در تاریکی
ولادیمیر ناباکف
مترجم : محمد اسماعیل فلزی
انتشارات : هیرمند
تعداد صفحات : 296
سال انتشار : دوم - 1385
قیمت : 3,300 تومان
داستان حکایت مردی متمول به نام آلبینوس است که در آلمان پیش از جنگ جهانی دوم زندگی میکند. آلبینوس که یک زندگی آرام و مرفه دارد، همسری مهربان و مادری خوب برای دخترش و روزی تصمیم می گیرد که پا در یک رابطه عاشقانه بگذارد و به نوعی زندگی خود را از یکنواختی خارج کند.
با یک دختر جوان به نام مارگو که در یک سینما مشغول کار می باشد آشنا میشود و وارد یک رابطه عاشقانه بی سرانجام میشود.
شاید بشود گفت بهترین رمان ناباکف باشد، فیلمی هم با اقتباس از این داستان ساخته شده است که به هیچ عنوان قوت و شدت اصل داستان را ندارد.
آلبینوس یک مرد مستاصل است، همسرش الیزابت هم به نوعی یک زن بی صدا و آرام در بطن زندگی آلبینوس است. عملن داستان به سمتی میرود که آلبینوس ناچار از برقرار کردن ارتباط جدید است.
نمره من به این کتاب 4.0 از 5.0
بریده هایی از کتاب :
خوانده و شنیده بود که زن و شوهرها همیشه همدیگر را فریب می دهند، در حقیقت زناکاری هسته ی اساسی شایعات، شعر و شاعری رمانتیک، داستان های سرگرم کننده و اپراهای مشهور بود.
خیلی از مردها در عین خیانت های کوچک زندگی خانوادگی شادی دارند.
مرگ در واقع ی جور شوخی با زندگی ِ.
رکس به او گفت : آدم نمیتونه زندگیشو روی بستر لغزنده ی بدبختی ها بنا کنه. این مثل کفر ورزیدن به زندگیه.ی وقتی دوستی داشتم که پیکرتراش بود و درک خطاناپذیرش از شکل، خیلی آدمو به تعجب وادار میکرد.بعد در کمل حیرت با پیرزنی گوژپشت و زشت ازدواج کرد. نمیدونم چه طور شد، اما ی روزی، مدتی بعد از ازدواج هرکدوم چمدانشونو بستن و به ی آسایشگاه روانی رفتن. به نظر من ی هنرمند باید منحصرن تحت هدایت زیبائی اش حرکت کنه، این حس هیچ وقت فریبش نمیده.
عشق کور است.
ای لیا
1984
جورج اورول
مترجم : صالح حسینی
انتشارات : نیلوفر
تعداد صفحات : 272
سال انتشار : دهم - 1386
قیمت : 3,300 تومان
خلاصه داستان از ویکی پدیا
جهانِ نیمهمتحد سه قدرت بزرگ دارد که جهان را میان خود تقسیم کردهاند و هر سه به شیوهٔ مشابهی جهان را اداره میکنند. وینستون اسمیت، شخصیت اول داستان، در اقیانوسیه زندگی میکند و عضو عادی حزب است. روزی دفترچهای قدیمی میخرد و در آن شروع به نوشتن تفکرات خود میکند. در تمام نقاطی که اعضای «حزب» زندگی میکنند دستگاههایی به نام تلهاسکرین (صفحهٔ سخنگو) وجود دارد. این دستگاه که توسط وزارت حق اداره میشود مانند دوربین تمام اعمال افراد را تحت نظر دارد. وینستون خارج از دیدرس تلهاسکرین شروع به نوشتن میکند و چندین بار جملهٔ مرگ بر برادر بزرگ را بر روی کاغذ مینویسد.
در ادامهٔ داستان وینستون اسمیت با جولیا، دختر موسیاهی ازاعضای حزب، آشنا میشود. وینستون در ابتدا فکر میکرد که این دختر که عضو انجمن جوانان ضدسکس است، جاسوس بوده، و او را زیرنظر دارد، تا اینکه روزی دختر کاغذی را به ویسنتون میرسانَد که در آن نوشته شده: دوستت دارم. با وجود اینکه حزب روابط جنسی و عشق و عاشقی را سرکوب میکرد، این دو مخفیانه به خارج از شهر میروند و پس از آشنایی در مییابند که هر دو عقاید مشترکی دارند، مبنی بر اینکه حزب واقعیات را جعل میکند و گذشته را نیز بهطور مداوم از طریق دستکاری در اسناد به دلخواه خود تغییر میدهد. سپس رابطه جنسی نیز با هم برقرار میکنند و تصمیم به مقابله با حزب (به رغم اعتقاد به بینتیجه بودن آن؛ حداقل برای زمان حال) میگیرند، به این امید که آیندگان بتوانند خود را از زیر نفوذ حزب و نظام توتالیتریِ حاکم بر جامعه برهانند، با این آگاهی که پایانی جز مرگ در انتظارشان نیست. آنها شایعاتی مبنی بر وجود«انجمن برادری» شنیدهاند که بر ضد حزب و بصورت زیرزمینی فعالیت میکند. پس از چندی با «اُبراین»، که به گمانشان عضوانجمن برادری است، آشنا میشوند و به عضویت انجمن درمیآیند. او به آنها وعده کمک برای عضویت در انجمن برادری می دهد ولی در حقیقت مامور حزب برای مبارزه با جرایم فکری ست.
داستان کتاب بیشتر یک بیانیه سیاسی ست. کتاب در سال 1948 و سیطره تفکر چپ و کمونیستی بر جهان نوشته شده است. جوروج اورول در این کتاب به مثابه یک پیشگو آینده حکومت های ایدئولوژیک و تمایت خواه را نشان میدهد. جکومت هائی که در آنها فرد مسخ میشود و همه چیز در گروه و حزب واحد خلاصه میشود. یک فرد بالای هرم قرار دارد که الباقی باید مو به مو و خط به خط دستوراتش را که عین صلاح و رستگاریست اجرا کنند.
نمره من به این کتاب 4.2 از 5.0
بریده هایی از کتاب :
لحظه ای دچار حالت هیستری شد. با عجله و بدخط شروع به نوشتن کرد: منو میکشن من اهمیتی نمیدم به پشت گردنم شلیک میکنن اهمیتی نمیدم مرگ بر برادر بزرگ اونا همیشه به پشت گردن آدم شلیک میکنن باشه من اهمیتی نمیدم مرگ بر برادر بزرگ...
وزارت حقیقت - یا همان مینی ترو در زبان نوین- به طرز شگفتآوری در میان چشمانداز، خودنمایی میکرد. ساختمان عظیم هرمیشکل به رنگ سفید، که به صورت پلهپله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود. از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند، به راحتی میشد خواند: جنگ، صلح است. آزادی، بردگی است. نادانی، توانایی است.
این گفته ورای آن چیزی بود که وینستون میخواست بشنود. نه فقط عشق و رابطه عاطفی بین افراد، بلکه غریزهٔ حیوانی، آن نیرویی بود که میتوانست حزب را درهم بشکند.
وینستون با خود میاندیشید، در نسل جوان که مانند جولیا پس از انقلاب به عرصه رسیدهاند و چیزی غیر از وضعیت موجود را ندیدهاند، چند نفرشان مانند او حزب را به صورت واقعیتی ثابت و غیرقابل تغییر پذیرفتهاند و بدون عصیان در مقابل اقتدار آن، فقط مانند خرگوشی که از برابر سگها فرار میکند، میخواهند با زیر پا گذاشتن قانون، زندگی خود را حفظ کنند.
ما آدم بدعتگذار را نابود نمیکنیم. تبدیلش میکنیم، ذهن او را تسخیر میکنیم. برای ما وجود یک فکر غلط هرجای این دنیا و هراندازه هم که مخفی و فاقد قدرت باشد، غیرقابل تحمل است. در زمان قدیم، بدعتگذار وقتی به پای چوبه مرگ میرفت، همچنان یک بدعتگذار بود، از نوآوری خود دفاع میکرد و از آن به وجد میآمد. حتی قربانی تصفیههای روسیه، هنگامی که به سمت محل تیربارانشدن میرفت، ممکن بود همچنان در ذهنش، یک عصیانگر باقی مانده باشد. ولی ما قبل از نابود کردن افراد، مغز آنها را کامل میکنیم[...]هیچکدام از کسانی که ما به اینجا میآوریم، هرگز در مقابل ما قرار نمیگیرند. همه کاملأ تطهیر میشوند.
ای لیا
کجا؟
ای لیا
صدای تَن عرق کرده ای
ای لیا
نرده را می گیرم و از پنجره آشپزخانه می پرم داخل!
"مثل آدم نمی تونی از در بیای تو؟"
"خره! هنوز نفهمیدی من جسمیت ندارم! من ذهنیت خودتم. همینجوری ولم میکنی اینور و اونور مثل بچه های سر راهی!"
تازه از حموم اومدم و هنوز حوله تنمه. نشستم پشت میز آشپزخانه و نبات داخل چای رو هم میزنم. ی نگاهی میکنم به گلدونای پشت پنجره!
"بیا بشین ی چای برات بریزم!"
می پرد و می نشیند روی پذیرائی کابینت، چهارزانو، کانهو میمونی دست اموز خیره میشود به من و لبخندی هم میزند!
" اون خانمه دیگه نمیاد رو ایوون؟"
دست دراز میکند و چای را از جلوی من بر می دارد و بو میکند و دوباره میگذارد روی میز!
"کدوم خانم؟"
"همون خانم ساختمون روبروئی دیگه! اسکل نکن مارو"
در قندان را پرت میکنم طرفش، جا خالی میدهد، میخورد به گلدان آنطرف هال و واژگون میشود!
از روی سر من می پرد و میرود روی نرده پنجره و یک جست بلند میزند روی بالکن همسایه روبروئی! دست تکان میدهم که یعنی نکن جان مادرت!
نیشخندی میزند و چند ضربه به در شیشه ای همسایه میزند و از همانجا می پرد روی سقف ماشین داخل کوچه و مثل همیشه گورش را گم میکند!
زنی پرده را کنار میزند و نگاه میکند ....
+ از میان همینطوری های روزانه
آغوش که همیشه آغوش عاشقانه نیست! گاهی انتقال یک حس شیرین، یک دوست داشتن، یک تبادل مولکول به مولکول انرژی ست ...
گاهی آدمها نیاز دارند در آغوش شوند!
+ یک نوع آغوش هم هست که پوست به پوست منتقل میشود، لایه به لایه، مرطوب، خیس ... موردی که در بالا عرض شد نیاز نیست لباس از تن خارج شود و پوست به پوست منتقل شود!!
ولله که یک سری چیزها را نمیشود اینجا نوشت!
+ از میان همیطوری های روزانه