بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1182


ایستاده بود گوشه مترو, صندلی خالی شد ننشست گفتم پدرجان صندلی خالیه بیا بشین گفت لباسام کثیفه نمیخوام کثیف بشید. شبیه کارگرهای ساختمانی بود. پیرزنی که کمی آنورتر نشسته بود گفت آقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباسات کثیفه بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم.



+ از میان همینطوری های روزانه


1181


زندگــــی درد می کـــــند ،


و بارانی که نمی داند چرا


و می بارد.



ای لیا


1180


صدای تو خوب است 


اگر سکوت کنی!



ای لیا



1179


خیابانی که عبور می کرد


از میان خاطراتی خیس


از بین آغوش خیال


و کودکی هایی که در خواب درخت


پی دستان خدا بود.


خیابانی در آن سوی وهم


پشت هزار تصمیم مردد


در امتداد هیچ


و مردی پشت چراغی که سبز نداشت،


قرمز بود، چشمان تقدیر

 

نسیمی که می رفت

و طعم تلخ مرده ای را

می ریخت در دستان زنی

که در انتهای شب

پشت سر مردی آرزوهایش را رها کرده بود.

خیابانی عبور می کرد

پیرزنی عبور می کرد

و کودکی های زمین

که در ذهن کوچه ای پی خیابانی می گشت.


ای لیا
(شهریور 1380 - رشت)پ


1178


این کلمه است


که روی انحنای تن تو می شود شعر



ای لیا



1177


عقلمان کم کم ته می کشد و می ریزد داخل قلبمان!



1176


تنهایی ریخته روی خیابان


پس از بارش باران


لابلای برگ های پائیز.



گیسوی زنی می ریزد در آغوش باد


بوسه ای راهش را گم می کند


پیرمردی روی خاطراتش


دوباره زائیده می شود.



ای لیا



1175


یادت باشد


یادم بیاوری


که این پائیز


روی برگها


به یادت باشم !



ای لیا



1174


بیا دستان خیال را برداریم


برویم سر کوه تنهایی


دعایی بکنیم


شاید خدا دلش گرفته باشد ،


بوسه ای بردارد


بریزد روی لبهای خیال.



ای لیا