بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1211


- اوضاع خوب نیست نه؟!
+ آره خوب نیست. خیلی بده.
- لعنتی بعضی وقتها لازمه به یه زن دروغ بگی. حرفای امیدوار کننده بزنی. یه جور بگو که بدونه لازم نیست آب تو دلش تکون بخوره ...


1210


عکسها همیشه راستش را نمیگویند, عکسها هیچوقت نمیگویند آن صاحب لبخند صبح بیدار شده است و نشسته است لبه تخت, خیره شده است به جائی در میانِ مرز باریک خیال و واقعیت, همانجائی که رنجهایش را داخل کمد ذهن آشفته زمین مخفی میکند. عکسها هیچوقت نخواهند گفت در پس آن چهره های زیبا چه غمها و غصه هائی توی تختخوابِ خاطرات رخ نداده خوابیده است. عکسها یک لحظه را منجمد میکنند و تو را فریب میدهند که یادت برود آدمی در این سیاره رنج تنهاست ... هرچند فریب خوبی ست!



+ از میان همینطوری های روزانه


1210


صبح زود آمده بود و زنگ را هم اشتباه زده بود. سوار شدم و یک لقمه نان و پنیر اضافه را هم دادم دستش گفتم من بخوابم ایرادی نداره که؟ گفت مهندس شما بخواب خیالت راحت من هشتگرد جلوی کارخونه بیدارت میکنم. توی همان ستارخان بعد برق آلستوم یکهو گفت مهندس این خانم رو ببین! زنی شبیه همین هائی که این روزها بهشان میگویند پلنگ ایستاده بود کنار خیابان, چندتائی ماشین هم در به در شده بودند که سوارش کنند, راننده گفت : من خودم اینکاره ام یعنی بودم این الان داره از خونه مشتری میاد باس بره خونه بگیره بخوابه ولی ملت خبر ندارن. از کنار زن رد شدیم و بعد راننده گفت "ببین مهندس رفت اونور خیابون نمیخواست سوار شه گفتم که خسته کار دیشبه باس بره بخوابه. من خودم هرکی رو اراده کردم زدم زمین البته ببخشید اینطور راحت میگم ولی خب خواستم بگم عاقبت نداره, تموم نمیشه لامصب یه روز به خودم گفتم ببین محسن تهش رو که نمیتونی در بیاری اینا لعنتیا یکی از یکی خوشگلتر و خوش هیکلتر ولی تموم نمیشن هستن همیشه. یه روز تصمیم گرفتم دیگه به زنم خیانت نکنم." همینطور میگفت و میرفت. 

از خیابان چوب تراش پیچید توی اتوبان کرج و بعدش چشمهایم گرم شد و خوابیدم. خواب دیدم زنی با شنلی توری که تمام اعضاء و جوارحش هم از زیر توری پیدا بود ایستاده است کنار اتوبان دست بلند کرد و محسن هم نگه داشت. آمد نشست صندلی عقب پشت راننده. برگشتم به سمت زن لبخندی زد من هم لبخندی زدم بعد بلند شد و دهانش را باز کرد و محسن را بلعید! از خواب پریدم, گیج و منگ خواب راننده گفت : خیلی نمونده مهندس. شیشه ماشین را تا آخر پائین دادم و صورتم را گرفتم سمت باد.


+ از میان همینطوری های روزانه



1209


یه بار بیست و یه سالم بود عاشقش شدم دیگه هیچوقت بیست و یه سالم نشد!
یه بار بیست و چهار سالم بود بهم گفت منوتو به درد هم نمیخوریم اذیتم میکنی با ادامه دادنش, تو همون بیست و چهارسالگی گیر کردم.


1208


شب از نیمه گذشت و دیده باز است ...

واکمن را پیدا کرده ام لابلای خرت و پرتهای انباری خانه پدری, مادر میگوید کیسه پلاستیکی نوارها را هم گذاشته است همانجاها. انبار را زیر و رو میکنم, یک مشت خاطرات نوستالوژیک از کف انبار بالا می آیند و آوار میشوند روی اتمسفر انبار. سریع همه را جمع میکنم قبل از اینکه زیرشان دفن شوم. کیسه نوارها را برمیدارم. شب هدفون واکمن سونی را میچپانم توی گوشم. دست میکنم توی کیسه تا تصادفی یک نوار را بردارم. نیلوفرانه افتخاری ست. دوبار گوش میکنم و زیر آوار خاطرات دفن میشوم ... بیرون نمی آیم, همان زیر چشمهایم را میبندم.



+ از میان همینطوری های روزانه



1207


پسر دماغشو رو به بالا عمل کرده بود ولی دختره دماغش عقابی بود و اوریجینال. پسر تو یکی از گوشاش حلقه کوچیکی داشت و موهاشو کمی هم مش کرده بود و دختره موهای مشکی داشت و ته آرایشش یه خط چشم باریک بود و رژ قرمز رنگ یه عینک کائوچوی مشکی خیلی هم طبیعی و خوشگل. پیش خودم گفتم چه زوج جالبی هستن چند دقیقه بعد یه دختر عروسکی (با انواع و اقسام عملها و تزریقات تو نقاط مختلف بدن) اومد و با دختره دست داد و پسررو بغل کرد و لبهای همو بوسیدن. اون دختر مو مشکیه خواهر پسره بود.

فقط ماجرارو شرح دادم وگرنه قطعن نه به من نه به کس دیگه ای ربط نداره که کی عمل میکنه کی تزریق میکنه کی چکار میکنه ولی خب قطعن من اگر میخواستم انتخاب کنم اون دختر مو مشکی عینکی رو انتخاب میکردم.


+ از میان همینطوری های روزانه


1206


تو گذشته ما آدمهایی بودن که الان شدن حال و آینده یه آدمای دیگه به هر دلیلی نشد که بشن حال و آینده ما. یه سریمون هنوز اون آدمارو دوست داریم و بهشون فکر میکنیم ولی خب یه سری چیزهارو هم در نظر میگیریم و مزاحم زندگیشون نمیشیم اما یه سریمون هم دیگه مثل اونموقع ها دوسشون نداریم ولی خب یادمون نرفته, گاهی خاطراتشون بالا میاد تو زندگی با شنیدن یه موزیک یا یه بوی خاص, ته دلمون غنج میزنه هول میشیم یهو یه لبخند میشینه رو لبمون, اطرافیانمون هم فکر میکنن خل شدیم لابد.



+ از میان همینطوری های روزانه


1205


زن مضطرب بود, راه میرفت مرد سرش را انداخته بود پایین و نگاه میکرد به موزاییک های کف پارک که چندتاییشان لب پر شده بود, چشمهای زن خیس بود, چیزی رفته بود توی چشمهایش لابد, زن نگاه کرد به مرد آمد نشست کنار مرد, فاصله را کم کرد چسبید به مرد بازوی راست مرد را دودستی گرفت سرش را گذاشت روی بازوی مرد, مرد صورتش را چرخاند روی سر زن, ریه هایش را پر کرد از مخلوط رطوبت نفسهای زن و عطر بیک ارزانی که همان ظهر برایش خریده بود, زمان برای لحظه ای سکته کرد, همه چیز آرام شد.



1204- شخص مورد نظر


ما مردها حرف را میریزیم توی دلمان. نه اینکه نخواهیم حرف بزنیم میخواهیم ولی هرجائی حرف نمیرنیم. زمانش باید برسد وقتش برسد حالش برسد. منتظریم آدمهای اطرافمان یک جایی یک روزنه ای باز کنند تا بهانه ای کنیم برای حرف زدن. آنهم نه هر آدمی. حرف را هرجائی نمیشود زد. به هرکسی نمیشود زد. گاهی آنقدر حرف توی دلمان میماند و روی هم میمانند که یکهو دق میکنیم. کاش آن روزنه ها زودتر باز شوند حرف نماند غم باد نشود. ما مردها سخت حرف میزنیم ... سخت. 

آن شخص مورد نظر باشید که روزنه باز میکند برای حرف زدن.


1203


ما بیشتر اوقات با تصوراتمان درباره آدمهای اطرافمان زندگی میکنیم. این هم خوب است هم بد خوب اینکه گاهی این تصورات انرژی مثبت میدهد و بد اینکه ممکن است این تصورات ختم به توهم شود و یا اینکه در نهایت ببینیم آن تصورات سرابی بیش نبوده.

آدمی به همین تصورات گاه خاطراتی برای خودش ترسیم میکند که در گذشته ای که هنوز نیامده رخ داده است.



+ از میان هیمنطوری های روزانه


1202


میان خطوط زندگی


بوسه ای در دهان گس خاطره،


شبی که باران بود


و طعم خیال 


لابلای دهان عادت می گشت.



ای لیا

1201


می آیی


کمی خاطره هم بردار


کمی عادت ، کمی تکرار


و یک بغل بوی باران.


اینجا لبها دیگر


یادشان نمی آید


بوسه چه طعمی داشت.



ای لیا


1200


تن شعر درد می کند


لب های بوسه تر نمی شود


کلمات جان می کنند


جمله ها می میرند


و شعری که در دل شاعر


سینه هیچ مخاطبی را گرم نمی کند


دم نمی زند




ای لیا



1199



دلم برای تو تنگ نیست


برای نبودنت


برای بویت لابلای رگ های دیوار


برای نگاه مانده ات روی ساعت، وقت اذان بی وقت


دلم برای خودم تنگ است


برای خودم که بی تو


دوام آورده است.



ای لیا



1198


باران باشد


و بوی عطری زنانه


که طعم خیابانها را عوض کند.



ای لیا