نوشته هائی هستند که در گپ های دو نفره، باقی می ماند، برای همان یک نفر ... همان یک نفر میخواند و می فهمد، همان یک نفر همذات پنداری میکند با متن و تو نمیخواهی که کس دیگری با متن همراه شود و خودش را بگذارد جای آن یک نفر.
همان یک نفر شاید سالها بعد دوباره ببینید، دوباره بخواند، همان یک نفر!
+ از میان همینطوری های روزانه
توی یک لحظه هائی از زندگی مثل این فیلمها که یک گوشه ای تنهائی ایستادی و سوز هم میاد، به افق خیره شدی و لبه یقه کاپشنت رو هم دادی بالا، دنبال سیگار می گردی که آتیش کنی تا بار احساسی سکانس قویتر بشه، تازه یادت می اوفته که ده دوازده سالی هست ترک کردی!
هیچی دیگه، دستات رو می ذاری تو جیبات و در افق محو میشی!
+ از میان همینطوری های روزانه
زندگی وقتی که من و تو نشسته بودیم توی مغازه اصغر گربه پز، طرفای میدان صیقلان رشت، کنار رودخونه، داشتیم سیرابی می خوردیم، اومد از کنارمون رد شد و رفت، همون پیرزنه بود که کمر خمیده ای داشت، چادر بسته بود به کمر، عصا میزد روی زمین، ایستاد، زنبیل رو گذاشت زمین، نگاه کرد، تو ندیدیش، سیرابی می خوردی، به من خندید، چندتائی هنوز دندون داشت!
منم خندیدم، تو گفتی : دیوونه شدی!
دیوونه شده بودم، بارون می یومد، من خیس شدم، تو خیس نشدی ...
+ از میان همینطوری های روزانه
همسایه طبقه بالائی با تاپ و شلوارک گلدانهای طبقه اش را آب مبداده، همسایه طبقه پائینی آمده است برود پشت بام، یحتمل آنتن را درست کند، کولر را درست کند و یا اینکه کلن درست کند، خانم را دیده و تذکر داده که : تو این ساختمون خونواده زندگی میکنه و فلان و بهمان و شما رعایت نمی کنید و اینها!
خانم هم آمده گلایه که : من به خدا اگر هم مجردم خودتون دیدید که چطور میرم و میام و اینها!
خلاصه اینکه ، میشود بدون چشم چرانی هم خانم طبقه بالائی گلدان های جلو خانه اش را آب بدهد، هم مثلن من که رد میشوم لبخندی هم بزنم و خوش و بشی کنم و از زیبائی های خلقت لذت ببرم و خواهر و مادر همه چیز را هم وسط نکشم!
می شود به جان خودم و خودت و خودش!
+ از میان همینطوری های روزانه
ساک روی دوشم است، ساک ورزشی بزرگی که آن روزها مد بود، باید سر ساعت می رسیدم سر تمرین، سرویس دانشگاه راس ساعت حرکت می کرد، از جلوی دانشکده علوم پایه. اصلن میشد ساعت را با همین رفت و آمد سرویس ها تنظیم کرد آنقدر که لامسب دقیق بودند!
نرسیده به فلکه گاز، از آن سمت خیابان می آمد، هوا تاریک بود و مه کم عمقی هم که با باران ریز معروف رشت همبستر شده بود، پرده ای شده بود برای ندیدن ولی خودش بود، آرام آرام آمد و رفت! من ایستاده بودم ...
ایستاده بودم و می دیدم که توی مه گم میشود، رفتم آن طرف خیابان، دنبالش رفتم، دست می کشیدم توی مه، غلیظ بود، هرچه قدر جلوتر که میرفتم غلیظتر میشد، از یک جائی به بعد گیر کردم، توی مه گیر افتاده بودم، توان حرکت نداشتم! شبیه شیره ای که پشه ای در آن گرفتار شده است!
"آقا برو اونورتر..."
راننده خطی لاکانشهر نگاهی کرد و دوباره گفت : " پسر جان اونورتر واستو اگه نمیخوای سوار شی!"
مه رفته بود، من اینطرف خیابان بودم، کسی آنطرف خیابان نبود ...
+ از میان همینطوری های روزانه
آدمهائی هستند که در جوابِ : بیا بریم! فقط لبخند میزنند ...
+ از میان همینطوری های روزانه
لب هائی که میخندند را باید بوسید، به فلسفه خندیندش کاری نداشته باش ...
+ از میان همینطوری های روزانه
ای لیا(ایلیا) یک اسم مستعار است، حالا چرا این؟ خودم هم نمیدانم ... اولین بار سال 78 به گوشم خورد. از آن اسامی که تازه تازه داشت باب میشد بین خانواده ها.
قبلتر با اسم "ای لیا.م" امضا میکردم که برای برخی دوستان مشتبه شد که نکند من ایلیا میم معروف هستم که نیستم، یعنی اصلن معروف نیستم. یعنی نیستم که بخواهم معروف باشم ( ادای تواضع درآوردن را حال کردید!) تا جائی که اگر مرا توی خیابان ببینید به خودتان زحمت نمی دهید که نگاه کنید چه برسد به هیجان آمدن! سر همین میم را برداشتم. شد همین "ای لیا"ی خالی.
چرا می نویسم "ای لیا"؟ یعنی جدا می نویسم. هیچ فلسفه خاصی ندارد! این شکلی دوستر می دارم.
خلاصه اینکه چیز عجیبی نیست، این اسم مختصر را دوست دارم.
پرسید : چند سالته؟
گفتم: 34، نه 35، به گمونم توی 36 باشم! همون 35!
خندید و گفت : توی یک سن خاص، می فهمیم راستی راستی داریم نزدیک میشیم به انتهای زندگی! مقاومت می کنیم! چنگ می زنیم به اعداد!
راست میگفت، از یک جائی به بعد نگاه میکنیم به مسیر پشت سر و هزارویک کار نکرده ای که انجام نداده ایم! عمر می گذرد. سالهائی تصمیم داشتم بروم و سینما بخوانم. رتبه کنکور هنرم هم 81 شد. البته خانواده لفظ مهندس را تنگ اسم شازده پسرشان بیشتر می پسندیدند، مخالف خوانی کردند! نخواستم دل مادر بشکند.
حال تصمیم گرفته ام هرجور شده یک فیلم کوتاه بسازم، با همین وسایل دم دستی. حفره ای درونم هست که با هیچ چیزی پر نمیشود، مگر با ساختن همین فیلم کوتاه. همه مان حفره هائی داریم، حفره هائی که اگر پر نشوند روی یک سن خاص ترمز می کنیم! باورمان نمیشود همه چیز دارد می رسد به انتها!
زندگی یک خط باز است. از نقطه آ میرسی به نقطه بِ!تمام ...
+ از میان همینطوری های روزانه
شما جوونترها که هیچ، این پیربانوی همسایه ابوی اینا هم پس از پنجاه چند سال زندگی مشترک به شوهر هشتاد و چند سالش شک داره! هنوز هم دنبال اینه که پیرمرد بیچاره رو که بدون برق نمیتونه زنده بمونه با یک داف مکش مرگ ما تو تخت خواب گیر بندازه!
نکنید اینکارو...
خیانت
+ از میان همینطوری های روزانه
+ شما مردها وقتی با همید درباره چی حرف میزنید؟
- فیزیک کوانتوم، رباتیک، فلسفه خلقت، نانو فن آوری، استراتژی های سیاسی برای حل بحران انرژِی، اِبولا، جرج کلونی، پساپسامدرنیسم، مکتب فرانکفورت و ...
+ :|
(از میان همینطوری های روزانه)
از کراماتش این بود که خلق را توان تمیز بین "شوخی و جدیش" نبود!
+ از میان همینطوری های روزانه