تصمیم گرفته ام امسال عاشق شوم.
نه از آن عشق های بند تنبانی
از آن عشق هایی که در اتوبوس از زیر بغل شوره زده کارگر ساختمانی
که درب و داغان ایستاده بر میله چرتی هم می زند،
چشمهای دختری را ببینم.
سبز باشد این چشمها
ببرد مرا به جنگل های شمال
و آن همه بارانش که هیچوقت تمام نمی شود
تصمیم گرفته ام پیدایت که شد
معطل نکنم ....
چشم در چشمت بیایم جلوتر
سرت را پاپین بیندازی و من در دلم انار دانه کنند.
ای لیا