شب بود و ماه تاریک
من بود و من،
من و تنهایی های من،
من و حیرانی های من،
من و سرابهای تفتیده،
من و بیمار رنج دیده،
من و انتظار زیر برگ،
من و نگرانی های مرگ،
من و حسرت اشارتی،
من و امید بشارتی،
من و انگاره های این همه ننگ،
من و تصویر محبتی روی سنگ،
من و من در آب،
من و رویای نگاههای مانده از تو بر آب،
من و مادری که درد عشق را از سینه اش شنیدم،
من و باغی که لحظه های نور را در آن روئیدم،
من می مرد از این همه تزویر
من جا مانده در شب تاریک.
ای لیا
رشت - اردیبهشت هشتاد
سپاس