حکایت بیشتر ماها شبیه داستان اون پسربچه است که مادرش برد پیش آهنگر و گفت به بچه م آهنگری یاد بده.
دو روزبعد رفت پیش آهنگر و گفت بچم دیگه نمی یاد.آهنگره گفت چرا؟ مادره گفت پسرم آهنگری یاد گرفته می خوام براش آهنگری بزنم. آهنگر ننه مرده هم در حالیکه چارچرخش هوا شده بود گفت: چجور می شه آخه؟! مادر هم گفت: پسرم می گه آهن داغ و می کشی میل می شه می زنی سرش بیل می شه
آهنگر هم دلشو می گیره و در حالیکه از خنده رو به موته می گه: عجب بچه نابغه ای.هم خودش یاد گرفته هم به مادرش یاد داده.
+ از میان همینطوری های روزانه
این برای مطلبت که جالب بود
اینم .واسه کد عددی که باید هی وارد کنیم.....جان من این کدو بردار خوب
هی برا هر مطلب باید یه کد بزنم...
خسته میشم
می خوام برش دارم ولی تو تنظیمات جاشو پیدا نمیکنم. یا اینکه اصلن تو بلاگ اسکای انگار اجباریه.