گرمای مرداد تمام مایعاتی که از صبح خوردم را داره فراری می ده.
ساعت رو نگاه می کنم...پشت چراغ چهار راه ولیعصر.
تایمر چراغ هم هربار یه تکونی به دانسته های ذخیره شدش می ده.
پکی به سیگار می گیرم ، یه موتورسوار می یاد کنار پنجره و سیگاری از جیبش در میاره.
"مهندس اون سیگارتو می دی"
از کجا فهمید مهندسم! سیگار رو میدم بهش ، سیگارو می گیره و زیر چشمی یه نگاهی می ندازه و بعد یه نیشخند هم تحویل می ده ، منم می خوام جواب نیشخندش رو بدم که نفهمیدم چی شد، صدای ترمز شدید و یه کیف که دنبالش هم یه آدم از آسمون افتادن جلو ماشین.
اتوبوس بی آر تی از روی موتور رد می شه و چند متر جلوتر توقف می کنه....
صندلی کنارم رو نگاه می کنم کیفم نیست، موتور سوار کنار پنجره دهنش باز مونده.