گفت : یعنی ناراحت نشدید؟
گفتم : چرا ناراحت شدم، بیشتر برای خودت که بلند نشدی جوابش رو بدی!
آمده ام نشسته ام پشت میز و به این فکر میکنم که : هیچ بنی بشری نمیتواند ادعا کند که زنها را می شناسد!
لبخندی می زنم رو به پنجره، چای سبز درست کرده ام، با طعم سیب ... یک لیوان ریخته ام تا خنک شود!
+ از میان همینطوری های روزانه
یه بار سر یه کاری هم تیمی من که پسر بود پیش خودم جرآت نکرده بود بگه پیش یکی دیگه گفته بود همه ی کارارو من می کنم این دختر هیچی بلد نیس...
البته جریان داشت...تقاضاشو رد کرده بودم راهی برای آروم شدن نداشت...
منم وقتی شنیدم رفتم پیش مدیر تیم و گفتم کار ما دوتارو جدا کنه یا برخورد با یه خانومو به این آقا یاد بده...
ازم معذرت خواهی کرد اما کاملن از روی اجبار...
عجب کار کردی ...
دلم خواست از اون چای سبز با طعم سیب!
زن ها جنس عجیبی دارند...
این نگاهتان به ذهن همیشگی باد