و حس
چه تنها می شد اگر
خاطره ترکی بر نمی داشت ،
و خیالی نمی افتاد
از روی درخت باران
و خیس نمی شد همه ی ذهن ِ مانده در لای چرخ تقدیر.
و چه سرد می شد شعر
اگر حسی نبود در میان
پرو خالی شدن گاه به گاه خطوط وامانده ی درد.
و حس به درد زایمان خلاقیت نمی نشست
اگر کسی نبود که روزی به دختر باران گفته باشد :
گیسوانت طعم ِ باد می دهد
آن زمان که دوستت دارم در بین خواب جنگل گم می شد ...
و حس تنها شده بود.
ای لیا
بیا با هم رفت و آمد نکنیم !
مثلا وقتی می آیی نرو