بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

120


توی مهمانی مرد ایستاده بود و دست چپش را کرده بود داخل جیبش، نوشیدنی را بالا آورد، کمی نوشید. از توی همان شیشه گیلاس دید که زنی به طرفش می آید، زن سلامی کرد، با کفش هائی که ده سانتی پاشنه داشتند باز یک سر و گردن کوتاهتر از مرد بود، دکلته مشکی پوشیده بود.
مرد هم سلامی کرد و هم کلام شدند،مرد میخواست به صورت زن نگاه کند، مجبور بود سرش را پائین بیاورد، گردی سینه های زن و خط بینشان توی زاویه دید مرد بود، مرد سرش را بالا آورد و بالاتر را نگاه کرد، زن دست کشید روی سرش! دنبال چیزی میگشت، چیزی که توجه مرد را جلب کرده بود ... چندباری این اتفاق افتاد،زن کلافه شد، خداحافظی کرد، آمد پیش دوستش. دوستش پرسید : خوب چی شد؟
"هیچی! مرتیکه خودشیفته ...."

دست گذاشت زیر سینه هایش، لباس دکلته را مرتب کرد! مرد از توی شیشه گیلاس زن را می پائید!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد