دوران دانشگاه عاشق شده بود، به سرانجام نرسید، چندسالی گذشت، از یکی از همکارانش خوشش آمده بود، یکباری که حرفش شد گفت : " اینکه قدش از من خیلی کوتاهتره به نظرت مهمه؟"
گفتم :" اگر بتونید با هم زندگی کنید، چه ایرادی داره!"
گفت که مادرش راضی نیست و چیزهای دیگر! ازدواج کردند، دوران عقد یکبار در یک مهمانی همسرش را دیدم، ورژن کوتاهتر همان دختری که عاشقش بود!
آدمها که بار اول عاشق میشوند، آن عشق اول یک جورهائی میشود مرجع، قالب اصلی، نقشه راه ... یعنی توی آدمهای بعدی دنبال همان جزئیاتیم. حالا نه همه مان، برخی. چشمها، بینی، کلیت صورت و ...
اخلاق؟ نمیدانم ... چون با نفر اول به سرانجامی نرسیده است و اخلاق آدمها هم تا زیر یک سقف نروند برملا نمیشود!
چندسالی گذشته است، گاهی لابلای حرفهایش چیزهائی می گوید، اینکه راضی نیست، اینکه ... من هم نمیدانم!
+ از میان همینطوری های روزانه
زیبا و درست
گفتن حقیقت اما شیرین
و به دلم نشست...
نمی دونم. اینکه نفرات بعدی تو مایه های نفر قبلی باشن رو مطمئن نیستم. اما فکر میکنم اون عشق اول کاملا اثرش رو روی تصمیم گیری های بعدی میزاره. و شاخص های زیبایی و مناسب بودن رو در ذهن تعیین می کنن.
بخواییم خصوصی نظر بذاریم الان باید چیکار کنیم؟