از آن میان یکی
نگاه سبز گشوده شد به جان من
رها شد خیال من
شد اسیر و بند تن
شدم روان
میان کوچه های بی نشان.
دست روزگار
کشید یکی خط پهن
روی دیوار خاطرات من
خطی که مانده جاودان.
حال کمی نظاره کن
خط مانده بر این خیال جان
من هنوز در خیال آن نگاه سبز
گَهی کشیده می شوم به آن دیار وهم
خاطره آن جانان سرو ،
می شود پهن
روی دیوار خیال من.
ای لیا
رشت – زمستان 81