بنویس
بنویس تا بماند
تا ببینند
بشنوند هنوز گرد نسیان
پرده ای نشده بر روی نگاهت،
ذهن همیشه پریشانت،
و خیال ناگزبر ِ همیشه پای در گریزت!
بنویس
شاید نشسته باشد
پرنده ذهنت
روی سیم دیرک یک خاطره ی ِ آشنایی،
روی دیوار کوچه خالی از خواب درخت،
و یا کنار نارنج آویخته بر شاخه تنهایی.
گاهی دور
و گاهی دورتر
زندگی همین است ، می ترواد از نوک قلم ِ ذهنت،
موسیقی متن می شود روی نگاتیو باد
می شود باران و می ریزد روی خاک فراموشی.
بنویس
این حس آشنایی را
خستگی های ماسیده بر تن منظومه شمسی را!
رنج خواهر خورشید
خرد شدن برادر ماه
و پدرِ در آمده ی ِ زمین را.
بنویس
کوری بیماری ِ شایع قرن است.
تو فقط بنویس
من نخوانده تو را در آغوش خواهم داشت.
ای لیـــــــــــا