بیا و مشتی از خنکی ِخاطره باران بردار
بپاش بر روی صورت ِ
کوچه های خالی از خواب خورشید.
شاید خنک شود،
خیال زن نشسته بر هشتی ِ درب ِ تنهایی.
ای لیا