انسان در قالب تن می نشست
همه به صف بودند
شیطان پیامک هایش را می خواند
لبخندی زد
دکمه ای را فشار داد
گوشه ای دیگر فرشته ای
خنده بر لبانش نشست
عصیان و تاریکی
دست به دست می شد
بشر از خاک بر می خواست
گناه هم .
چیزی بود در این میان
کسی نمی دانست چیست
گناه نبود ، یکی گفت : نامش تقواست .
بشر، هم چنان خلق می شد
شیطان به ساعتش نگاهی کرد
وقت تنگ می آمد
زمان کشیده می شد
و انسان بر می خواست
توده ای خاک
شکل می گرفت
و گناه هم.
فرشته ای لبخند می زد
شیطان در دلش آب تکان می خورد
عصیان سالها پیشتر شکل گرفته بود
در پستویی به دور از چشم میکائیل
و انسان بر روی پاهایش بر می خواست
اولین گام شکل گرفت
و زمان همچنان تنگ می آمد
همه نشستند بر زانو ، و سجده آغازی بود بر یک پایان.
آدم نگاه می کرد ... غرور زاده شد
و شیطان
شهوتِ گناه را
عصیان را
برتری جویی را
بلوتوث می کرد ... ویادش رفت ،سجده نکرد!
و آدم خلق شده بود.
ای لــــــیا