ساک روی دوشم است، ساک ورزشی بزرگی که آن روزها مد بود، باید سر ساعت می رسیدم سر تمرین، سرویس دانشگاه راس ساعت حرکت می کرد، از جلوی دانشکده علوم پایه. اصلن میشد ساعت را با همین رفت و آمد سرویس ها تنظیم کرد آنقدر که لامسب دقیق بودند!
نرسیده به فلکه گاز، از آن سمت خیابان می آمد، هوا تاریک بود و مه کم عمقی هم که با باران ریز معروف رشت همبستر شده بود، پرده ای شده بود برای ندیدن ولی خودش بود، آرام آرام آمد و رفت! من ایستاده بودم ...
ایستاده بودم و می دیدم که توی مه گم میشود، رفتم آن طرف خیابان، دنبالش رفتم، دست می کشیدم توی مه، غلیظ بود، هرچه قدر جلوتر که میرفتم غلیظتر میشد، از یک جائی به بعد گیر کردم، توی مه گیر افتاده بودم، توان حرکت نداشتم! شبیه شیره ای که پشه ای در آن گرفتار شده است!
"آقا برو اونورتر..."
راننده خطی لاکانشهر نگاهی کرد و دوباره گفت : " پسر جان اونورتر واستو اگه نمیخوای سوار شی!"
مه رفته بود، من اینطرف خیابان بودم، کسی آنطرف خیابان نبود ...
+ از میان همینطوری های روزانه
نرم افزار خرید آسان کارت شارژ با موبایل برای آندروید:
http://followme.1000charge.com/mobile_app/