خستگی می زند بر پشت در
مردی بی بالاپوش
دستی پر از هوس
لبخندی تنها
خالی از تکرار مکرر آئینه ها
می نشیند کنار خاطره ای دور
که ساعتی پیش
پی یک جرعه نگاه کشیده شد
ای لیا