پرده اول . سال هزاروسیصدونمیدونم قبل
"منو اگه به این پسره ندید خودمو آتیش میزنم، عاشقشم. مسعود دیوونه منه منم دیوونشم"
پدر دختر را توی اتاق حبس میکنند، دختر چندروز لب به غذا نمیزند، چند ماه بعد عقد و عروسی و ...
پرده دوم. سال هزاروسیصدو نمیدونم بعد
"چرا منو نکشتید، شما که دیدید من خرم نمیفهمم، منو میکشتید نمیذاشتید زن مسعود شم"
پدر شکسته شده است، سر گذاشته روی زانویش به نوه دو ساله اش که روی فرش مشت به هوا میزند خیره است.
+ داستانک