مرد دود سیگار را فوت میکند توی هوا سمت شاخ و برگ درختها،ته سیگار را زیر پا می چلاند و از روی نیمکت بلند میشود. زن دست مرد را می گیرد:
"چند دقیقه دیگه بمون، حس خوبی دارم. خرابش نکن"
مرد به پیرمردی که زیر درخت ایستاده است و آنها را می پاید نگاه میکند، دست زن را میگیرد و میبوسد. میرود سمت پیرمرد و عصایش را میگیرد. هردو محو میشوند.
زن در را باز میکند، کلیدهارا پرت میکند روی پیشخوان آشپزخانه، کلید میخورد به ظرف شیشه ای. زن برمیگردد. سر مرد چرخیده است به سمت آشپزخانه. شیشه را می چرخاند. صورت مرد برمیگردد. زن روی کاناپه ولو میشود و به چشمهای بسته مرد در مایع زردرنگ خیره میشود.
+داستانک / قسمت ششم