بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

470 - کبوتری شاخه ی زیتونی می برد.


کبوتری


شاخه ی زیتونی می بُرد


کودکی زیر قطعنامه ها تکه می شد ، چند پاره می شد


مادری نمی دانست


که کدام تکه ی کودک را بردار


بریزد در ظرفی که پر بود از الکل خاطرات.


کودکی سیاه نمی دانست


که رنگش خیلی شاد نیست ،


سفید بود اگر


شاید یکی می آمد و می پرسید : هاو آر یو؟



مردی اسلحه ی ام شانزدهی را پر می کرد


هر گلوله پیامی بود از صلح


می نشست روی سینه عریان زنی


پستان حقیقت متلاشی می شد


خیالی بر می خواست


می نشست روی ذهن بادی


که می وزید از سمت خنکای زندگی


کبوتر


می رفت به سمت خط مقدم صلح


کودکی سنگ بر می داشت


روی سادگی توده ی ذهنی بشریت


پرتاب می کرد


کبوتر اما بالاتر از وسعت همه ی نفهمیدن ها پرواز می کرد


صلح


مادرشوهری ست که پایش به وقت دیدن عروس 


لنگ می زد


غرولندی می کرد و فحشی هم.


کبوتری شاخه ی زیتونی می برد.




ای لیا



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد