من از کتک خوردنهام خاطرات عجیب غریبی دارم، هیچوقت هم از پدرم متنفر نشدم. الانم که هست دوست دارم سلامت باشه و دستش مثل همون موقع ها زور داشته باشه. درکش میکنم که تو اون شرایط سخت چطور ما پنشتا بچه رو جمع و جور کرد، البته مادرم هم بنده خدا جوونیش رو گذاشت ولی هیچ وقت مارو نزد. البته تو ما ترکا دختر عزیزه. خواهرام که کتک نخوردن، یه جورایی فکر میکردم سهم کتک اونارم ما سه تا برادر میخوریم!
فقط خواستم بگم اونموقع کتک خوردیم و به قول بزرگترا داشتیم تربیت میشدبم، دلیل نمیشه بچه های خودمون رو هم اونطور تربیت کنیم.
خلاصه اینکه از کتک خوردن و شیوه هاش نمینویسم چون یه سری دوستان قشنگ تحلیل های روانشناسی میکنن که عمدش هم به هیچ دردی نمیخوره!دنبال چیزهای فروخورده زندگی کتک خورده ها میگردن!مثلن الان من یه قاتل سربالی هستم ... روحتون شاد!
+ داستانکی از میان همینطوری های روزانه
این ورا پسرا عزیزترن!
البته هم پسرا هم دخترا کتک می خوردن قدیما :)