بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

501


کم کم دارد یادم می رود


که روسری تو کجا جا مانده است


جایی بین مرز شالیزارهای کودکی و خیال


جایی که پسری بر پشت باران می نشست


می ریخت روی صورت سبز شالیزار .


زنی خاطره نشا می کرد 


دختری بر پوست خورشید


روغن ِ داستانی نانوشته می مالید.



راهی می رفت


بین همه ی خواب درخت


میان تنهایی شالیزاری


روی نگاه سبز شاخه ای 


وامانده از لمس تن تو.


بوی چشمانت 


لابلای این ازدحام


میان این همه کودکی


می رسید گاه به گاه


مست می شد


کودک درون ، فکر می کرد


به ساعتی که سینه ات بوی انتظار می داد ...



روسری تو


بین بوی این همه خاطره پنهان است


بین این همه آبی ِ منتظر در ایستگاه زمین


بین این همه سبزی ِ نشسته در راهروی بیمارستان خلقت


و من نمی دانم که چه کسی بوی تو را


در ششیه عطری ریخته است


که آویزان است از بند رختی


که روی آن خورشید را خشک می کرد


مادری که سالها پیش


روسری تو را بافته است.




ای لیا

رشت - تابستان 80 (بدون تغییر ... هرچند می توانست با تغییرات امروزی بهتر شود ولی حس مطلب عوض می شد)



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد