بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

510 - عاشقم من، عاشقی بی قرارم ...


دست میکنم در خاطرات. آن روز خاص را بیرون میکشم. پرت میکنم روی کاناپه. آنروزها هنوز سیگار میکشیدم. باران هم می بارد. 

از ته خیابان می آید. چتر ندارد. مثل همیشه، مثل خودم، شبیه همه ی ادمهایی که چتر ندارند. چشمهایش جای خاصی را دنبال نمیکند. انگار که دارد قدمهایش را میشمارد چشمهایش روی زمین است. می آید نزدیکتر، از درون من رد میشود. کشیده میشوم، شبیه کسی که در محدوده موج انفجار قرار دارد، دستهایم به سمت جلو و پاهایم روی هوا، سیگار از دستم رها شده است، قطرات باران میخورد روی رگه های دود سیگار، چشمهایم بسته است...


صدای زنگ خانه می آید، کسی پشت آیفون می گوید: عاشقم من، عاشقی بی قرارم ...



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد