عشق بی سامان عشق است...
عشقی که به معشوق ختم شود می شود عادات روزمره ... می شود دویدن برای پرداخت قبض گاز و ...
معشوق باید آن بالا نشسته باشد ... فرهاد وار کلنگ بزنی ... مجنون وار سرکارت بگذارند ... هیچ یک سانتی متر هم جلو نروی.
فقط دست نیاز تو و دامان او ، همان یار نشسته بر ثریا که دیوارت هم همیشه تا آنجا کج خواهد رفت ...
عشق کلن بی سرو سامان بود ... معشوق مورد نظر در دسترس نبود.
عاشق باید همیشه دماغش آویزان باشد ، جلوبندی اش همیشه پائین ... به یک جزوه اگر بود که کلک همه ی عشاق تاریخ کنده بود ...
عشق بدو و تو هم بدو و معشوق هم دارد مانیکور می کند ، وقت مش و هایلایت هم دارند ..