اتوبوسرانی تهرانو حومه نوشت
دست می اندازم میله را میگیرم. خودم را میکشم بالا،روی صندلی آخر قسمت مردانه دختر و پسری نشسته اند، جوانند و سرشار از شور و شوق. دختر از پنجره به بیرون خیره است و دارد حرف میزند. پسر او را نگاه میکند، خوشحال است، می نشینم روی صندلی جلوییشان. صدایشان را میشنوم، دختر میگوید: "ببین من یا صفرم یا صد، باید بتونی خودتو با این مساله وفق بدی!"
پسر هم جواب میدهد:" من اصلن عاشق همین اخلاقت شدم جوجو!"
گاهی چیزی که دچارش میشوند عشق نیست این است که "کاش زودتر بتونیم بریم تو شلوار همدیگه!" که این هم البته بد نیست خب، بستگی به خود آدمهای توی رابطه دارد.
+ از میان همینطوری های روزانه
گاهی دلم تنگ میشه واسه اونروزا ک عشقو باور داشتم تو دلت تنگنشده ای لیا؟
همه دلشون تنگ میشه