بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

764 - رفتن


رفتن همیشه یک جور نیست ...

یک جورش اینطور است که این پا و آن پا میکنی، سنگین قدم برمیداری گاهی سرت را میچرخانی، به این امید که پشت سرت آمده باشد و دست دراز کند و بازویت را بگیرد و شاید هم در آغوش بگیرد تو را و بگوید بمانی.

یک جور دیگرش هم اینطور است که وقتی خواب است میروی، می نشینی کنارش، نگاهش میکنی، خاطراتی را مرور میکنی، مردد میشوی اما بلند میشوی و میروی!

اما از همه تلختر آنی ست که میروی و کسی هم نیست که پشت سرت باشد و یا اینکه در خواب باشد، کسی نیست، تنهایی را ترک میکنی و میروی به آغوش یک تنهایی دیگر.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد