بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

778 - باور!


ما بیشترمان هیچ استعداد خاصی نداریم، هرچند اغلب اوقات ادای استعداد داشتن را در می آوریم، اما بعضی هامان یاد گرفته ایم که دنیایمان را خودمان می سازیم، دنیایمان را نمی سپاریم به دست شرایط و جبر روزگار. به دست شانس!

توی دبیرستان هیچگاه به مخیله ام خطور هم نمیکرد که قرار است روزی دانشگاه بروم، آن هم دانشگاه دولتی. هرچند سعی در درس خواندن هم نداشتم، مدتی پی فوتبال بودم و چند صباحی هم دنبال تراشکاری. انگار پذیرفته بودم در سرنوشت من چیزی به اسم دانشگاه رفتن نیست و باید جبر محتوم را بپذیرم. سال چهارم که برای ما نظام قدیم های آن دوران شش ماه بود هم به علافی و دودر کردن مدرسه گذشت. کنکور را که دادیم رفتم پی گرفتن دفترچه خدمت. نتایج که آمد باورم نمیشد. رتبه پنج هزارو هفتصدو شصت و شش(5766) ریاضی! باور که هیچ، پدرم فکر میکرد شوخی میکنم، تا چند نفر دیگر تائید نکردند باز باور نکرد، تمام داشته هایم همان چندماه خواندن بود، و چیزهائی که از سر کلاس به یاد داشتم. همانجا فهمیدم میشود زندگی را تغییر داد. تصمیم گرفتم یک سال دیگر بمانم، یک سال را تمامن که نه ولی متناوب درس خواندم، به هنر و سینما هم علاقه مند بودم که شرحش را پیشتر داده ام. در کنکور هنر رتبه ام هشتادو یک (81) شد و در ریاضی هزارو پانصدوپنجاه و یک(1551). آنروز که کارنامه ها را از دانشگاه شریف میگرفتم، دانشجوی اتو کشیده که از پشت نرده ها کارنامه ها را میداد دستم گفت : به قیافت نمیاد کارنامه خودت باشه! خودتی؟

بله تغیر همینطور است، به قیافه هایمان نمیآید گاهی، ولی تغییر را خودمان ایجاد میکنیم، نه شانس، نه سرنوشت و نه هیچ کوفت دیگری!بعضی وقتها ما همونی هستیم که هیچ کس انتظارشو نداره بتونیم کاری کنیم ولی باید باور کنیم که میتونیم.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد