بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1166


سقف باز شد و زن با محتویات اتاق خوابش افتاد توی طبقه سوم, بلند شد خودش را جمع و جور کرد, از لابلای آجر و خاک بیرون آمد و رفت کنار آینه روی میز, موهایش را مرتب کرد, نگاه کرد به من, دراز کشیده بودم روی تخت, گفت : " سیگار داری؟"
اخری را که توی پاکت بود تعارفش کردم, گفت " تو که سیگار نمیکشی"
گفتم "توی خواب هم سیگار میکشم هم ... ول کن اصلن خواستی بری بیرون چراغ هال رو خاموش کن"
نگاه کرد به تاریکی و گفت " چراغش خاموشه که" 
" الان تو خواب من هستیم, روشنه" دوباره نگاه کرد و گفت " جان مهندس خاموشه ها" سیگار توی دست راستش بود و آرنج دست راست را گذاشته بود روی ساعد دست چپش روی شکمش. بلند شدم چراغ هال را روشن کردم و برگشتم توی تخت.
" داشتی میرفتی چراغ هال رو هم خاموش کن"

نگاه کرد به هال, دود سیگار را فوت کرد به سمت سوراخ توی سقف.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد