بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1266


از ماشین پیاده شدم و رفتم آنطرف خیابان و کنار زن ایستادم, گفت مینی سیتی! تاکسی نگه داشت, دست گذاشتم روی شانه اش, برگشت, به تاکسی گفت نه, نشستیم کنار جدول خیابان, از توی کیفش پاکت سیگار را بیرون آورد, یکی گذاشت گوشه لبش, قبل فندک زدن سیگار را از بین لبهایش بیرون آورد و نگاه کرد به ته ماتیکی شده سیگار, فندک را از توی دستش گرفتم, سیگارش را روشن کردم, حرفی نزد. دود سیگار را تو نمیداد, سرچرخواند توی ماشینها, خواستم چیزی بگویم, صدای بوق ممتد آمد, نگاه کردم از توی آینه به راننده پشت سری که چراغ را نشان میداد, سبز شده بود, زن داشت از روی جدول بلند میشد, از توی آینه دیدم که سوار تاکسی شد.



+ از میان همینطوری های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد