گفت اون زنو نگاه کن, سرم را چرخاندم زنی با مانتوی سرمه ای و مقنعه سرمه ای فرم اداری ایستاده بود کنار خیابان, نه بلند بود نه کوتاه, بعد دوباره برگشتم به سمت صورتش: خب!؟
"خب من الان باس این فلافلو با اون میخوردم نه باتو!"
"مطمینی فلافل خوره؟" لقمه دیگری گاز میزنم." مطمینی از اون رستوران ایتالیایی بروها نیست؟" سس را میریزم روی فلافل دندان خورده" اصلن تورو آدم حساب میکنه؟"
تاکسی جلوی زن نگه میدارد و زن سوار میشود، میگویم" عه, آرزوهای فلافلیت رو تاکسی برد که!" نیشم باز میشود و میخندم, بلند میشود و میرود بیرون, نگاه میکند به سمتی که تاکسی رفت.
+ از میان همینطوری های روزانه