بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

۱۲۹۰


کجا تصمیم گرفتم خشم را کنترل کنم؟

چهار پنج باری مرا زده بود, حرفی نزدم, کلن درگیر نمیشدم اینطور مواقع, یکبار شنیدم به دفاع جلو زنشان گفت یارو شماره هفترو بزن, اینکاره نیست! البته فکر نکرده بود توی آن هاگیرواگیر بشنوم. ده سال پیش بود, توی یکی از مسابقات محلات, همینطوری عادی توی زمین خاکی زخمی میشوی اینوسط یکی هم بخواهد بزندت قطعن اوضاع به خوبی برایت پیش نخواهد رفت. یکجا وسط زمین توپ بلندی فرستادند, این توپها برای من بود باید میزدم اما نزدم گذاشتم بلند شود, همانی که مرا زده بود, بلند که شد آرام چرخیدم, زیرش خالی شد, به پشت برگشت, برای اینکه با سر زمین نخورد آرنجش را حایل کرده بود, اینها را من شنیدم چون خودم توی آن صحنه ندیده بودم, وزن بدنش روی مچ و آرنج دستش چرخیده بود, آرنجش پیچیده بود, مچش خرد شده بود, ساعدش را پیچ و مهره کردند, شش ماه توی گچ و آتل بود. تا بیاید دوباره فوتبال را شروع کند من ول کرده بودم و افتاده بودم توی سرازیری اضافه وزن. همانجا فهمیدم ارزشش را ندارد, توی خشم یکی از طرفین ماجرا آسیب خواهد دید, توی خشم تمام شان و شخصیت و شعور آدمی زیر سوال میرود. میشود کنترل کرد, میشود از کنارش گذشت, بعضی وقتها ارزشش را ندارد, فوقش دوبار دیگر مرا میزد , مثل همیشه چندتا زخم دیگر با خودم میبردم خانه ولی حداقلش آن دست خرد نمیشد, هرچند من هم نمیدانستم قرار است اینطور بشود!

شش سال بعدش توی سالن یکی همینکار را با من کرد, روی آرنج دست چرخیدم, هرچند نشکست ولی درد کهنه اش هرازگاهی بیرون میزند!



#ازمیان_همینطوری_های_روزانه 

telegram.me/boiereihan



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد