وضعیت آدم در مواجهه با اتفاقات روزگار گاهی شبیه این معذوریتهای خودساخته در سینمای ایران است, اینکه مثلن مردی بعد از سالها مادرش را میبیند ولی خب چون یک چیزهائی ممکن است یک جائی دچار خطر شوند نمیتواند مادرش را در آغوش بکشد و همینطور که جلویش ایستاده هی نگاهش میکند و دیالوگهای خسته کننده ردوبدل میکند, اینطور مواقع آدم نمیداند با خودش چند چند است هرچند گاهی یکی مثل حاتمی کیا پیدا میشود و در آن صحنه فیلم از کرخه تا راین با فیلمبرداری از فاصله دور جای هما روستا یک مرد میگذارند و لباس زنانه تنش میکنند و صحنه در آغوش کشیدن را برداشت میکنند, گاهی در مواجهه با اتفاقات باید همینطور عمل کرد, لباس زنانه تنش کرد و در آغوشش کشید, فقط اینکه آن یاروی توی لباس زنانه زن نیست!