نان لواش گرفته بودم، بوی نان تازه آدم را دیوانه میکند، توی ماشین بوی نان پیچیده بود. گرسنهام شد. ماشین را توی پارکینگ گذاشتم نانها را برداشتم یک تکه از نان را کندم و پلهها را بالا آمدم نان را تکه تکه میخوردم جلوی طبقه اول زن همسایه دست گذاشته بود روی دیوار و با چرخاندن پا سعی میکرد کفش سبک و راحتیاش رو چفت پایش کند، سلام و احوالپرسی کردیم، چشمهایش به نانها بود، تعارف کرد گفتم زنده باشید و سلام برسانید و پلهها را آمدم بالا، بوی نان چنگ زده بود به دیوارهای راهرو، به پاگرد نرسیده برگشتم، زن رسیده بود به در ساختمان نان تعارف کردم، کمی دستدست کرد بعد دوتا از نانها را برداشت و گفت من دو نفرم خب!